ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

این یدونه رو باید تک و تنها جدا از هر خاطره دیگه بنویسم

چند روزیه که تا صدای اذان رو میشنوی سجده میکنی و بعد بلند میشی دو تا دستت رو تا اونجا که میتونی میبری بالا  

میدونم کارت کاملا اکتسابیه، اطرافیانت رو موقع نماز خوندن دیدی و احیاناً ذکر جلاله رو از زبونشون شنیدی و فهمیدی که این کلمات و سجده بهم ارتباط دارن ولی اعتراف میکنم با این کارت خیلی تحت تأثیر قرار میگیرم و تا چند دقیقه فقط دلم میخواد ساکت بمونم و نگات کنم 

 مامانی هر وقت رفتی سجده برای مامان و بابات هم دعا کن ما با یه کوله بار پرگناه شاید دعامون به آسمون نره ولی تو خیلی پاکی گلم 

                                 مثل گل 

                                 مثل نسیم 

                                 مثل یه بوی خوش  

                                

چند تا خاطره

۱- با بابائی میریم بیرون و یه جا میخواد ماشین رو  پارک کنه، از من میخواد که سرم رو از شیشه یه کم بدم بیرون و به اصطلاح بهش فرمون بدم منم سرم به سمت عقبه و میگم برو برو برو برو که ثنا خانم هم با من هماهنگ میشه و میگه بلو بلو بلو  

 

2- با ثنا میرم تو یه فروشگاه لوازم کودک که براش کفش بخرم وقتی دارم میام بیرون به خانم فروشنده میگم مرسی ثنا هم با لهجه شیرین خودش میگه میلسی  

 

3- عصر پنجشنبه اس و شب مهمون داریم و یه عالمه کار، کامیون ثنا رو که یادتون میاد؟ میبرمش لباسای کثیف رو میریزیم توش و میاریم جلوی لباسشویی و بار رو خالی میکنیم که ماشین لطف کنه لباسا رو بشوره، چون احساس میکنم کامیون کثیف شده میبرم میذارمش تو حموم که سر فرصت بشورمش که ثنا شروع میکنه به کشیدن جیغ های بنفش و سر دادن گریه که: 

ماماااااااااااااااااااان                              وم وم                                     حموم 

ترجمه: مامان ماشینم تو حمومه منم برم اونجا 

خلاصه بین اون همه کار و گرفتاری من مغلوب شدم و ثنا رو بردم حموم بعد دو تاشون(ثنا و کامیون) رو شستیم و اومدیم بیرون 

 

4- سالگرد ازدواج خاله معصوم و عمو مجیده با ثنا رفتیم یه کادو براشون خریدیم، دو تا خرس کوچولو، از اونجایی که ثنا فکر میکرد کادو مال اونه تمام مسیر کادو رو تو دستش گرفته بود و نمیداد به من. جالب اینکه وقتی کادو رو باز کردن پرید خرسا رو از خاله معصوم گرفت و گذاشت جلوی خودش 

 

 

 

 

۵- بازی هوهو چی چی رو یاد گرفته هر موقع که حوصله اش سر میره میاد لباس منو میگیره و میگه هو هو خب منم باید بگم چی چی و بعد قطار راه میفته 

۶- تو غار علیصدر هستیم تو قایق نشستیم و و سطای غار بهش میگم ثنا بالا رو نگاه کن سرش رو میگیره بالا و بعد با دیدن عجایب اون بالا با صدای بلند میگه اووووووووووووووه طوری که جلوییها صداش رو میشنون و میزنن زیر خنده  

 

 

 

۷- بغلش کردم و رفتیم بیرون تو عالم خودش داره حرف میزنه و غش غش میخنده خیلی دلم میخواست بدونم چه جوکهایی داره واسه خودش تعریف میکنه

جون مامان اگه بذارم حساب کنی

دیروز عصر از خواب که پاشدیم شال و کلاه کردیم و با هم رفتیم ددر 

یه کوچولو باد پاییزی به صورتت میخورد و تو خیلی خوشت میومد و میخندیدی 

دوست داشتی بیشتر مسیر رو راه بیای 

رفتیم تو یه فروشگاه لوازم صوتی کار داشتم، خیلی اونجا بزرگ بود و هی پشت وسایلا گم میشدی و بعد زحمت میکشیدی منو پیدا میکردی و غش غش میخندیدی 

قسمت باحال قضیه آخرش بود که سوار تاکسی شدیم برگردیم پول رو از کیفم درآوردم از دستم گرفتی بعد بهت گفتم بده به آقا تو هم دادی و اولین کرایه تاکسی حساب کردنت رو تا خونه جشن گرفتی  

چون تا مقصد داد میزدی آقا آقا آقا ............

پانزده ماهگی

دختر نازنازی من دو روز پیش پانزده ماهگیش هم تموم شد و قدم گذشت تو شانزدهمین ماه زندگیش 

واقعا باورم نمیشه که داره اینقدر با سرعت بزرگ میشه، سال قبل این موقع داشتم عکسای سه ماهگیش رو میگرفتم خونه خاله مریم هیچ فکرش رو نمیکردم خاله با دیدن این بچه ناز من جوگیر بشه و یه داداشی برای صالحه بیاره یه پسمل ناز به نام محمد نیکان http://mohammadnikan.blogsky.com/ 

 

ثنای مامان! یافتم چرا اینقدر میای تو آشپزخونه به من میچسبی و نمیذاری به کارام برسم. دلیلش اینه که میخوای تو کارها کمکم کنی، دیروز واسه افطاری مهمون داشتیم و منم یه عالمه کار داشتم اومدی کنارم و گیر دادی که بغلت کنم منم داشتم پیاز میریختم تو بلندر و خرد میکردم، دستگاه رو گذاشتم روی زمین و پیازها هم تو یه ظرف کنارش. دونه دونه پیازها رو میریختی توش و وای چه حالی که نمیکردی، قشنگ ژست یه خانم خونه دار رو گرفته بودی. بعد هم گذاشتمت روی کابینت کنار ظرفشویی و تو شستن ظرفها کمک کردی. ممنون از همکاریت عزیزم 

 

چند روز پیش خونه مامان جون اینا بودیم(مامان من) تو حیاطشون چهار تا بچه گربه دارن که عاشقشون شده بودی. براشون غذا میریختی و میرفتی تو صورتشون میگفتی پیشی بعد اونا میترسیدن و فرار میکردن. یه شب هم ظاهرا داشتی خوابشون رو میدیدی چون تو خواب پیشی پیشی میگفتی   

 

پیشی زیر دوچرخه اس دقت کنید

 

اینم پیشی سیاهه  

  

گاهی وقتا هم میرفتی رو تردمیل مامان جون و مجبورمون میکردی روشنش کنیم و روش راه میرفتی یادمه یه موقعی هم روش چهار چنگولی راه میرفتی  

 

 

 

 

 

 

  کلا تو خونه مامان جون اینا جام داخل این میز تلویزیون بودش

 

 مامان دیگه منو با مامان جون نفرست حموم پوست سرم رو میکنه

 

 ثنای محجبه ی مامان رو داشته باشید

  

   

شبای قدر هم تا صبح بیدار میموندی و نمیذاشتی من و دایی حسین راحت دعا بخونیم یه بار دست منو گرفتی و از اتاق بردی بیرون بعد منو پشت در اتاق گذاشتی زود اومدی رفتی سراغ مفاتیح که روی زمین گذاشته بودم انگار میخواستی یه بلایی سرش بیاری خب عزیزم داشتم برای تو دعا میکردم دیگه

دیگه بیرون که میریم راه میری. وارد فروشگاه که میشیم خودت مستقیم میری سر وقت یخچال و میگی شیر  

 وقتی دارم تی وی میبینم میای کنارم لم میدی و تو هم اگه برنامه برات جالب باشه تماشا میکنی  

چند روزه که دو تا دستم سوخته میری میای و دستام رو بهم نشون میدی میگی اوف اوف اونقدر هم ادا در میاری انگار واقعا میدونی چقدر درد دارم. قربونت برم که از الان همدردم شدی. روزی که دستم سوخت خونه مامان بابایی بودیم داشتن واسه مامان بزرگ که تازه فوت کرده حلوا درست میکردن که یه بنده خدایی حواسش نبود و روغن داغ رو ریخت روی دستام  اومدم تو اتاق که تو خوابیده بودی بغلت کردم و یه عالمه گریه کردم و برات از سوزش خیلی زیاد دستم گفتم

امروز احتمالا آخرین روز ماه رمضون باشه، آخ چقدر زود گذشت خدا جون ماه رحمت الهی تموم داره میشه ولی رحمت بیکران تو هیچ تمومی نداره بازم بر ما ببارش  

 

 

 

  

  

این عکس روزیه که ۱۵ ماهت تموم شد 

 

 

 مثل مامانم و بابام عاشق قرمه سبزی هستم 

به سرعت باد

سال قبل جسمت لحظه به لحظه رشد میکرد 

دو هفته از بدنیا اومدنت گذشته بود که متوجه شدم دیگه پوشکات اندازه ات نیست و سایزش باید عوض شه. حدود دوماهگیت بود که کلا لباسات بایگانی شد و یه سری جدید رو برات باز کردم. و اوضاع به همین منوال میگذشت و عادت کرده بودم که هر لحظه از لحظه قبل سنگین تر بشی. 

اما امسال اوضاع برعکسه جسمت دیگه کم کم داره میره جلو در عوض رفتا رو کردارت هر لحظه داره عوض میشه هر روز یه کار جالب یه حرف جالب یه حرکت جدید 

توی همین دو سه روز گذشته دامنه لغاتت گسترده تر شده 

 

کامپیتر                        کامپیوتر 

هویچ                           هویج 

گوجه                           همون گوجه 

خ                                مخفف خیار 

دایی حسی                   دایی حسین 

امی                             امین 

پاز                                پیاز 

شاژژژژژ                        شارژر 

کنتیو                           کنترل 

بسته                           همون بسته 

پا                                پاشو 

ایشی                          بشین 

و............... 

 

خیلی سعی میکنی اسم همه چیز رو یاد بگیری و از مامانت بهتر از هر کس دیگه ای میتونی آموزش ببینی. منم سعی میکنم اسم همه کلمات رو کامل بهت یاد بدم مثلا سر یاد گرفتن "پیاز"  یه یه ربعی وقت صرفیدیم.  

رفتارت هم هی عوض میشه از خوبیهات اینه که دوست داری شاد باشی و ما رو هم بخندونی بعضی وقتا خودت رو لوس میکنی و ادای ناز کردن رو درمیاری که ببریمت ددر 

از بدیهات هم اینه که خیلی به من وابسته ای هر جا میریم انگار که همه میخوان بخورنت میای میچسبی به من و خیلی اذیتم میکنی آرزومه که تو یه مهمونی بری خودت بازی کنی و من یه کم با خاله زنکا راحت باشم و یه نفسی بکشم 

عاشق سفره افطاری هستی و حسابی بهمش میزنی تا ما برسیم سر سفره 

خرما رو دوست داری ولی بیشتر برای له کردن نه خوردن 

هندونه رو میبینی مثل قحطی زده ها میشی

موقع خوردن انگور که انگار با بابات کورس میذارید 

 

تا بهت میگم ثنا بخواب سرت رو میذاری رو زمین و صدای خروپف درمیاری