ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ببخشید دخترم ولی واقعا خسته ام

میدونم که تو زیباترین و بهترین هدیه ای هستی که خدا تا حالا بهم داده 

میدونم باید داشتنت رو قدر بدونم و شکر گزار باشم و هستم. خیلی  

میدونم بیشتر از همه "مادر" واسه شما وروجکها خواستنیه و بهش احتیاج دارید 

اما... 

اما... 

اما...  

دلم یه بعد از ظهر آروم میخواد با یه استراحت بی دردسر 

دلم یه روز تعطیل عالی میخواد واسه خستگی درکردن نه افزایش خستگی 

دلم یه آشپزی کردن با آرامش میخواد   

ببخش منو گلم، میدونم ممکنه فردا با خوندن این نوشته ناراحت بشی از دستم و فکر کنی دارم منت میذارم ولی خسته ام مادر. مدام به من چسپیدی و میخوای شش دانگ حواسم بهت باشه. اون موقعی که انرژی ندارم و میخوام یه گوشه بشینم میای دستم رو میگیری و با قلدری میگی پاشو. و حالا کی جرأت داره بهت بگه نه. تمام مدت تو آشپزخونه زیر دست و پام هستی و با استرس تمام این کار رو انجام میدم که یه وقت خدای نکرده نسوزی.  

از روی صندلی آشپزخونه میری روی پیشخوان اپن و از اونجا میپری روی مبل پذیرائی، شاید یکی با خوندن این پست خندش بگیره ولی من واقعا دارم با حالت گریه مینویسم گلم.  

سرما خوردم در حد تیم ملی ولی امروز تو خونه نموندم چون موندنم تو خونه هیچ کمکی به بهبودیم نمیکنه و بیشتر ازم انرژی میگیره و به خاطر همین ترجیح دادم بیام سرکار. 

وزنت ماشاءالله بیشتر شده و بغل کردنت برام سخته و امان از لحظه ای که گیر میدی سرپا نگهت دارم که مثلا بخوای زل بزنی به یه جایی یا مثلا ورانداز کنی که بالای یخچال چی میتونه باشه. 

دوست داری خودت غذا بخوری ولی بیشترش رو از روی شیطنت میریزی اینور و اونور و تا بهت اعتراض میکنم میگی بلو(برو) 

هر چیزی دستم میبینی میگی بده ثنا و گاهی اوقات واقعا شدنی نیست مثلا اسکاج کفی رو. آخه خودت قضاوت کن مامانی. 

بازم معذرت میخوام دخترم بابت غرولندهایی که کردم. بذار به حساب مریضی و کم حوصلگی