ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

آب

دیشب بیرون از شهر جایی مهمون بودیم.  

بعد از شام راه افتادیم که برگردیم.  

اصلا حواسم نبود که آب توی ماشین نیست.  

حدود 20کیلومتر از مسیر مونده بود تو توی بغلم داشتی میخوابیدی ولی خیلی تشنه بودی  

چند بار گفتی آب  

ولی وسط اتوبان هیچ راهی نداشتم واسه پیدا کردن آب  

کم کم بیحال شدی و با همون آب آب گفتن خوابت برد 

توی بغلم بودی و فقط نگات میکردم 

جیگرم آتیش گرفت چون حدود یک ربع دیگه میرسیدیم خونه و دلم نمیخواست تشنه بخوابی 

فقط به یک نفر و یک چیز توی اون لحظه میتونستم فکر کنم 

ماههای شادی شیعیان در راهه و شاید درست نباشه .... 

ولی من فقط داشتم به علی اصغر حسین(علیه السلام) فکر میکردم 

خدای من تحملش خیلی سخته وقتی بچه ات بغلت باشه و تشنه و بیحال شه 

آه ه ه ه ه ه ه 

چه کشیدی رباب  

چه کشیدی سرور و سالار شهیدان از شرمندگی در برابر طفلت  

 

 

 

عمه جان گهواره را بنگر چه تابی می خورد
اصغرم از نوک انگشتش چه آبی می خورد 


دیدی ای عمه عجب انگشت خود را میمکید
جای آب از نوک انگشتش تبسم می چکید
 

با زبان بی زبانی در نگاهم راز داشت
خنده بر لبهلی خشکش چشمه ای از ناز داشت 


 روی دستم آنقدر زد دست و پا کز تاب رفت
آنقدر بوسیدمش تا اصغرم در خواب رفت 


دستهای کوچکش را چون به صورت می کشید
اشک از چشمان مستش روی گونه می چکید 


چون به خیمه می روید آهسته تر نجوا کنید
قطره آبی از برای اصغرم پیدا کنید 


هر چه اصغر خواب باشد فکر بابا کمتر است
عمه سرگردان تر از بابا به یاد اصغر است 


با عمو می رفت میدان حرف اصغر بود آب
کاش تا سقا نیاید باشد او در خیمه خواب 


دست خود را چون عمو روی لب اصغر کشید
من خودم دیدم که اشکش روی قنداقه چکید

 

نقی زیباترین نام جهان است

وبلاگ کودکانه من گنجایش این غم رو نداره 

غمی که به هر شیعه ای رواست از شنیدنش قالب تهی کنه 

هر چند سعی میکردم جز کودکی رنگ دیگه ای به این دفتر یادداشت ندم ولی قلبم اونقدر از وقاحت یک شیطان پرست پست به درد اومده که ننوشتن جز به فزونی این بار غم اثری نمیکنه  

 

هتاکی یک خوک نجس به ساحت مقدس ائمه معصومین اونقدر بر قلبم سنگینی داره که ترجیح دادم چند روزی این دفتر خالی از شادی باشه که به واقع روز غم ماست. 

(بیشتر از یک هفته ایه که یه خواننده رپ مقیم آلمان به نام شاهین نجفی به خودش اجازه داده در یک کلیپ با وقاحت تمام هر چه که لایق خودش هست رو .........) 

 

به کوری دو چشم آن حقیری                                  که از فرط حقارت بددهان است 

به هر دیوار این دنیا نوشتم                                     نقی زیباترین نام جهان است

بی لالایی

دیشب برای اولین بار توی این دوسال بعد از من و بابات خوابیدی 

یه کم حالم خوب نبود زود رفتم بخوابم به بابامهدی گفتم ثنا رو بخوابون میدونستم از پست برنمیاد فکر کنم یه نیم ساعتی گذشته بود که متوجه شدم داری مخ مخیش میکنی و خسته شده تو رو آورد پیش خودمون بخوابی بعد فهمیدم که خودش خوابش برده و تو هنوز بیداری. مثل کرم خزیدی اومدی روی من و بعد طرف راستم دراز کشیدی دوباره چشمام رو بستم و خوابیدم فقط گهگدائی میفهمیدم  که بازوم رو گرفتی و داری بوسش میکنی و با خودت حرف میزنی. 

کی میتونه بفهمه چه حسی داشتم؟ دیگه خبری از سردردم نبود وقتی این همه محبت رو ازت میدیدم. فکر کنم یه ساعتی گذشته بود که بابائی بیدارم کرد و گفت ثنا واسه چی اونطرف خوابیده و پتو روی سرش نیست(فکر کنم من باید ازش میپرسیدم  )

صبح هم یه بار بیدار شدی و ناآروم بودی اومدم نزدیکت. خواب خواب بودی ولی لپم رو بوسیدی 

  

خدایا شکرت 

همین لحظات رو که برام آفریدی از عسل هم واسم شیرینتره

کفش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

علوس

دیروز عروسی دخترخاله بابائی بودش 

از صبح که بهت گفتیم شب میخوایم بریم عروسی منتظر بودی 

عصر که خواستی لباست رو بپوشی کلی از لباست ذوق کردی و زود رفتی به دائی حسین نشونش دادی و گفتی: خشگله؟ 

مجلس که تموم شد من تو ماشین بهت گفتم ثنا بریم خونمون بخوابیم 

با التماس گفتی: نه.... مامان..... بلیم علوس ببینیم.... 

با اصرار شما تا خونه مامان عروس با کاروان عروسی رفتیم و تو حسابی عروس دیدی و آخرش برات توضیح دادم که تموم شده و باید بریم. عروس هم دیگه میره خونشو و لباسش رو عوض میکنه(آخه بیشتر عاشق لباس عروسی)

با اکراه قبول کردی 

 

 

 

هر کسی میاد خونمون خیلی خیلی خوشحال میشی بعد سریع شروع میکنی به تمیز کردن اتاقت و به طور خودجوش اسباب بازیهات رو میذاری سرجاشون. بعد که طرف اومد کم کم کم کم همه وسایلت رو دونه دونه میاری بهش نشون میدی 

مرسی که اینقدر مهمون نوازی گلم(مثل بابائی) 

 

 

 

تو هفته گذشته تولد عمه اکرم بود. از تولد که برگشتیم تا حدود یکساعت بعدش که خوابیدی بلند بلند با خودت میگفتی 

چرا زحمت کشیدید 

عکسای ماه بیست و سوم

 اینم عکسای ماه بیست و سوم

 

در حال دریافت انرژی مثبت از چادر نماز مامی 

 

  

دوربین و بده من 

 

  

بچه هام رو بخوابونم 

 

 

  

و دلی از عزا دربیارم 

 

    

خودم خوابیدم. بدون کمک مامان

  

 

 مامان صبح داشت میرفت سرکار دید من خشگل خوابیدم ازم عکس گرفت

 

  

دوربین و دادم مامان گفتم از من و اسبم عکس بگیره بعد عکس رو به اسبم نشون دادم

    

ماست خور حرفه ای

 

و رفتیم سیزده بدر

 

  

 

 

      علی جوگیر

  

و کلی بع بعی دیدیم

 

 

 

  

 

 

 و تقرب به درگاه الهی

 

 

 

 

 

پارک ثنا(شهرداری اشتباهی اسمش رو یه چیز دیگه گذاشته) 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

و سفر نامه مون 

اول از قم(خونه علی اینا) شروع کنیم

  

 

  

  

  

  

 

 

  

 

 

  

 

آبشار نیاسر

 

  

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

   

باغ فین

 

 

  

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

ادامه عکسای ماه بیست و دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکسای ماه بیست و دوم

با عرض معذرت عکسا با تاخیر اومدن 

من برم تا کتک نخوردم  

 

 

 

عصای دست مامی 

  

  

 

 

 هر بلایی خواستند سر من آوردن این زینب و نیلوفر

 

 

 از راست: زینب، میکی موس، نیلوفر، ثنا

 

 

یه بار دیگه مامی منو برد آرایشگاه 

 

 

و مداومت بر بساز و بفروشی 

 

 

 

این دخمل همسایمونه، اسمش ستایشه، هم معنی اسم خودم 

 

 

و از همه مهمتر اینکه این دخمله اسمش ثنا بود هم اسم خودم  که مامانم تا فهمید موبایلش رو درآورد

 

 

گذشت و گذشت تا اینکه یه اتفاقی افتاد و سروصدا شد و همه گفتن سال تحویل شد. منم به این فرمت درآوردن و بردنم عید دیدنی

 

 

  

 

من و پارسا تو چمدونیم و مامانم داره حرص میخوره که بیاید بیرون چمدون و ببندم الان جاده شمال قلقله میشه 

 

 

 

و رفتیم شمال  

 

 

 

 

من و زینب  تو شهربازی رامسر 

 

 

 

لالاکردم ساکتتتتتتتتتتتتت 

 

 

 

خب مامان من از این علوسکا میترسم 

 

 

بهم میگفتن نوک طلا 

 

 

خوش به حالت محمدپارسا، بعد از حموم میچسپه ها 

 

 

 

پایان بیست و سه ماهگی

تق تق تق  

داره میاد 

.  

تولد دو سالگی تو راهه 

 ولی من هنوز نمیدونم چطور جشنی واسه این خانم گلمون بگیرم  

 

تعطیلات چند روز گذشته رو قم بودیم. یه سر هم رفتیم تا نیاسر و کاشان. خیلی خوش گذشت 

اگه منو نزنین باید بگم عکساش رو چند روز دیگه با عکسای ماه بیست و دوم یکجا میذارم. 

 

دیروز که داشتیم برمیگشتیم ثنا رفته بود تو اتاق علی و میگفت من نمیام. من که حریفش نشدم عمومحمد بغلش کرد و کم کم راضیش کرد که بیاد سوار ماشین بشه 

اون روز که رفتیم کاشان قرار بود شب برگردیم ولی چون شلوغ بود و به چند جای تاریخی سرنزده بودیم تصمیم گرفتیم بمونیم. یه خونه ویلایی تو فین گرفتیم و اونقدر خسته بودیم که زود خوابیدیم. ولی صبح که از خواب پاشدیم ........ وای خدا تازه فهمیدیم تو چه بهشتی شب رو سر کردیم و خودمون حواسمون نبود. یه باغ بزرگ و معرکه. کلی داخل باغ گشتیم و ثنا هم واسه اولین بار با کلمه"باغ" آشنا شد و مرتب تکرار میکرد. خیلی واسم جالب بود وقتی داشتیم برمیگشتیم ثنا برگشت بهم گفت: نریم خونمون 

خب بچه ام حسابی داشت بهش خوش میگذشت و سرشار از اکسیژن خالص بود دیگه 

چیزی که قبلا هم تو مسافرت به مناطق کویری کشور دستم اومده بود رو دوباره با خودم مرور کردم: مناطق خشک با مردمان باهوش که آب رو به هر قیمتی به سلطه درمیاوردن و سرزمینای سبزی واسه نسلهای بعدی به جا گذاشتن. بهار این شهرها واقعا عالیه. قبلا هم کاشان رفته بودم اما گردش صرف مکانهای تاریخی که خیلی از این مدل سفر خوشم نمیاد. هر شهری که میرم دلم میخواد تو خود شهر بخصوص بافت قدیمیش دنبال مدل زندگی آدماش باشم که ایندفعه چیزای زیادی از کاشانیهای گل دستم اومد. خیلی حسرت خوردم به حال بچه هایی که تو اون باغ بزرگ شدن و کلی متاسفم شدم واسشون که اونجا رو اینجوری ول کردن و چسبیدن به مثلا "زندگی مدرن".(همه اینا رو از زبون نوه صاحب باغ کشیدم بیرون. اصولا مامان ثنا هر جا بره دل و روده زندگینامه آدمای دور و بر رو درمیاره). هوای توپی داشت و تنفس عالی بهترین حس رو به آدم میداد. یه استخر هم اون وسط بود که توش پر ماهی قرمز بود. اگه ثنا رو ول میکردم جفتکی میپرید تو آب. کلا تو این شهر پر کوچه باغه بعد از کوچه باغاش فرم خاص معماری خونه ها و نماهاشون خیلی جالبه. قشر مرفع این شهر از نمای سنگ بری و تزیین دستی سنگ واسه خونه هاشون استفاده میکنن که ظاهر خیلی زیبا و باشکوهی به منازلشون داده بود. قسمتهای سنتی هم که مثل خیلی از شهرهای گرمسیری عبارت بود از یک زیرزمین و یک منزل همکف مسکونی. حتی نوساختها هم همین مدلی بودن که فکر میکنم به خاطر خنک بودن زیرزمین از این مدل استفاده میکنن 

نیاسر رو که باید منتظر باشید تا بزبان تصویر واستون تعریف کنم. با کلمات نمیشه. البته امیدوارم عکسها براتون جالب باشه چون اونقدر مشغول سرگرم شدن و صخره نوردی بودم که خیلی حواسم به عکاسی نبود. ثنا رو هم بردم زیر آبشار و از خیس شدن هم که بدش نمیومد..... 

 

خلاصه اینکه پایان بیست و سه ماهگی ثنا هم مصادف شد با این سفرمون و .... خوش به حال ثنا شد. 

 

من: ثنا دوست داری بزرگ شدی چیکار کنی 

ثنا: غذا دلست کنم  

.

.

 یه روز دیگه تو خونه مامان جون

عمه اعظم: ثنا دوست داری بزرگ شدی چیکار کنی 

ثنا: وم وم کنم(همون رانندگی) 

من: کلاغه میگه 

ثنا: قال قال 

من: گنجیشکه میگه 

ثنا: چیگ چیگ 

من: گاو میگه 

ثنا: مااااااااااااا 

من: خروس میگه 

ثنا: قوقولی قوقو(با آهنگ) 

من: مرغه میگه 

ثنا: قدقدقدا

من: پیشی میگه 

ثنا:میومیومیو - بعضی وقتا هم که چارچنگولی میاد تو آشپزخونه و میو میو میکنه که مثلا منو بخوره  

من:هاپو میگه 

ثنا:هاب هاب هاب 

 

بزن کف قشنگه رو

پفیلا

* دیشب داشتم آشپزی میکردم دلم نمیخواست بیای تو آشپزخونه زیر دست و پای من ولو شی و مزاحمت ایجاد کنی واسه من و خطر واسه خودت. یه کم ذرت ریختم تو قابلمه و واست پفیلا درست کردم. آماده که شد نصفش رو ریختم توی یه سینی دادم دستت گفتم برو بیرون پیش جناب امپراطور که دارن تلویزیون میبینن بشین و با هم بخورید. زمانی گذشت و صدای بابایی اومد که میگفت:  

یه کم دیگه واسمون بریز ثنا همه رو خورد 

همزمان تو وارد آشپزخونه شدی با سینی و گفتی: 

مامان بازم بلیز بابا همه رو خورد 

 

و من متحیر موندم که هیچ کدومتون به نفع اون یکی سر پفیلا کنار نمیرید که هیچ تو تموم شدنش هم همدیگر رو متهم میکنید  

 

نتیجه اخلاقی: تو اختلافات پدر و دختر سر خوردن خوراکی دخالت نکنید خودشون حل میکنن 

  

* مهتاب خانم(عروسکت) یه بند به کلاهش وصل بود با دو تا توپک صورتی که کلا این بنده دراومده بود و منتظر یه فرصت بودم که دور از چشمت بندازمش تو آشغالی. دیروز بعد از ظهر این فرصت پیش اومد و در یک لحظه غفلت جنابعالی انداختمش تو سطل. بعد از خوردن شام حاضر شدیم که شما رو ببریم پارک. کیسه زباله رو از داخل سطل آوردم بیرون که با خودمون ببریمش که همزمان جیغ تو بلند شدکه:  

مامان از اینا علوسک(اونم با حالت نیمه گریه) 

بلهههههههههههههه دیدی و مجبور شدم با چندش تمام درش بیارم 

نتیجه اخلاقی: خب کیسه زباله باید مشکی باشه دیگه سبز دیگه چه معنی داره