ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

دو و دو

دوسال گذشت به اضافه دو ماه 

ثنا من دوساله شده به اضافه دو ماهه 

روزه خوار محترم منزل ما در طول روز تا میاد چیزی بخوره از من میپرسه مامان الله نگفته تو بخوری و منم  

 

بردمش حموم کلی بهش التماس کردم که اجازه بده سرش رو شامپو بزنم دوش رو گرفتم روی سرش داد میزنه میگه منو کشتتتتتتتتتتتتتتتتتت 

 

مدتی تعطیلم و تو خونه باهاش اوقاتم رو میگذرونم احساس میکنم چون انرژیش تخلیه نمیشه یه کم بداخلاقی میکنه انگار عادت کرده نیمی از روز رو بره بیرون و به عبارتی حسابی ددری هستش اینه که روزی چند بار جور و پلاسش رو جمع میکنه میره روی بالکن و به منم میگه چادر سر کن بیا بعد هم میره قابلمه هاشو ورمیداره میاره و واسمون غذا میپزه و مثلا میخوره  

یه دونه دیگه از دخملای ساختمون باهاش دوست شده اسمش زهرا خانمه و واقعا خانمه. گاهی میاد با ثنا بازی میکنه. دستش درد نکنه وقتی میاد ثنا واقعا رفرش میشه 

 

امروز بردمش آرایشگاه و دوباره آقا پسر شدش. حقش بود نمیذاشت تو این هوای گرم واسش گل سر بزنم و هم چشمش اذیت میشد و هم عرق میکرد حسابی  

 

 

 

دخمل پرانرژی من علاقه زیادی به عروسکاش داره  

واسشون مادری میکنه 

گاهی اوقات توجه میکنم میبینم داره باهاشون حرف میزنه و میگه جانم جانم یه بارم داشت به عروسکش میگفت همینجا بمون من الان برمیگردم. 

بهشون غذا میده و شب قبل از خودش میخوابوندشون 

 

دیگه چیز زیادی از کارای اینروزاش یادم نمیاد  

آهان یه روز داشت دانشگاه رو تو تلویزیون نشون میداد من و باباش هنوز متوجه نشده بودیم که ثنا خیلی خونسرد برگشت گفت: 

سرکار مامان تو تلویزیونه

  

بهش میگم ثنا منو دوست داری 

میگه آره 

میگم مگه من واست چیکار میکنم 

میگه بازی میکنی 

 یه بار دیگه ام این سوال رو ازش پرسیدم تو جواب گفت: دوست میشیم 

 

خب بریم سر عکسا 

 

اول از همه عکسای مشهدی خانم  

 

 

نی نی سرتو بلند کن. خسته شدی؟

   

 

 

 

 

 

  

یه دوست زائر که همه گفتن شبیه ثنائه

 

 

 

 

 

 

  

 

 

  

 

اتاقمون که دقیقا روبروی حرم بود و ثنا به عشق امام رضا یکسره کنار پنجره بودش

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

شکمو خانم

  

 عکسای توی قطار

 

 

 

 

 

 

 

 

  یه روز که رفتیم پیک نیک و ثنا داره تو درست کردن آتیش به بابایی کمک میکنه

 

 

 

 

 

 

 همیشه خونه مامان جون این چادر رو سر میکنه و میگه حاج خانم شدم برم نون بگیرم  

  

  

ادامه مادری کردن ثنا واسه مهتاب و زیبا