ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

سی ماه تمام

بده اگه آدم از یه ماه زندگی دخترش خاطره زیادی نداشته باشه؟ 

 

یه شب فقط یادمه میخواستیم بریم جایی مهمونی شروع کرد به درآوردن لباساش و گفت خودم میرم لباس از کمد میارم و میپوشم در واقع میخواست خودش به سلیقه خودش تیپ بزنه منم رفتم سر نماز و میشنیدم که لباسا رو یکی یکی میاره به تنهایی یا به کمک باباش میپوشه نمازم که تموم شد با این خانم خوشتیپ مواجه شدم  

 

 

  

 ما هم در نهایت سرخوشی همینجوری ورداشتیم بردیمش مهمونی و از بدو ورود با هجوم موبایلا واسه عکس گرفتن مواجه شدیم 

 

 

 

در حال کمک کردن در امر شستن میوه ها واسه مهمونی باباجون و مامان جون که داشتن از کربلا میومدن

  

 

یه بارم دخترمون آروم شد و گذاشت گیره به موهاش بزنم

  

  

جیگر خنده هاتو

 

 ثنا و فاطمه حسنا دختر همکار مامان

 

  

سرگرمی جدید کودکان در محل کار مادران

 

 

  

ثنا و محمدپارسا

  

 بازم محمدپارسا- یه جاده کوهستانی تو گیلان

 

ثنا و دائی رسول- مه بیرون از ماشین رو ببینین

 

  

 

علی اصغر حسین ........ نو گل پرپر حسین

 

 

تیرنگذاشت که یک جمله به اخربرسد

هیچ کس حدس نمیزدکه چنین سربرسد

پدرش چیزه زیادی که نمیخواست فرات

یک .دوقطره ضرری داشت به اصغربرسد؟؟  

 

یبی