ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

تغییر نام

میگه که منو صدا نکنید ثنا! 

اسم من شبنمه!!!!!!!!!!!!!

پایان سی و پنج ماهگی

سی و پنج ماهش تموم شد 

کر شدیم 

 

خیلی داد میزنه 

خیلی صداش بلند شده 

ارمغان آغازین مهد کودکه 

انگار اونجا صدا به صدا نمیرسه مجبوره داد بزنه تو خونه هم همین رویه رو در پیش گرفته 

 

و اما ادامه ماجرای شیرین مهد کودک: 

سه روز اول رو که با اشتیاق رفت  

هفته دوم روز اول که از خواب پاشد انگار به باباش گفته مهد نمیام بدون هیچ دلیلی 

نمیام که نمیام 

تا چند روز این رویه ادامه داشته یعنی ثنا گیر که نمیام باباش هم با وعده و وعید میبرددش مهد و اونجا که میرسید شاد و شنگول و دوباره فردا صبح همون آش و همون کاسه 

خیلی پرس و جو کردم فکر میکردم مهدش مشکلی داره که دوست نداره اما با چند نفر که در این زمینه موئی سپید کرده بودن صحبت کردم گفتن که کاملا طبیعیه و به زودی حل میشه و واقعا همین طور شد یعنی یه روز بابامهدی بهم زنگ زد و گفت باورت نمیشه امروز ثنا خودش اومد منو از خواب بیدار کرد و گفت بابا بریم مهد دیر میشه 

دیگه تا امروز هم که دیگه با اشتیاق میره و کم کم به غذاهای دستپخت خانم کاظمی علاقمند شده و فعلا روبه راهه خدا رو شکر 

ولی خب همچنان ساعت دو به بعد میاد دانشگاه پیش من و یه ساعت پیش من میمونه و بعد میریم خونه البته اگه رضایت بده و وسطش پارک نخواد که معمولا میخواد 

 

دیگه از احوالات این ماه بگم که کلی کار جدید و حرفای جدید از مهد یاد گرفته 

دیشب کلی ناراحت بود از دست یه کیمیا خانمی که تو مهد به یه آقاپسری گفته بود شما پسرا همتون بد هستید 

ثنا گیر داده بود که مامان پسرا که بد نیستن چرا کیمیا این حرف رو زده اون دوست من بود 

جالبه تا حالا با پسرا گرم نمیگرفت 

تازگیا دو تا کبوتر تو خونه داریم پرسان و پرسو 

براشون دونه میریزه بعد اگه بازم صداشون دربیاد میره میگه چی میخوای چاق چقدر میخوری 

همیشه اگه ما هم حواسمون نباشه ثنا حواسش به آب و غذای کبوترا هست 

صورتش این روزا خیلی تو آفتاب میسوزه و ضدآفتاب هم انگار رسالتش رو درست انجام نمیده 

 

تو عکسای اینماه عکسای مشهد هم هست فقط کیفیتشاون بعضا پایینه چون داخل حرم دوربین نمیشد ببریم و با موبایله

   

  

  ادامه مطلب ...