ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

زهره و زهرا

روزه داری و ساعت کاری کم و بعداز ظهرهای طولانی با ثنا توی خونه که حوصله اش سر میره و گاهی میره با قلدری تمام دخترای واحد روبرویی رو میاره باهاشون بازی میکنه و البته خودش هیچ جا جز خونه خودمون آرامش نداره. 

دوسه روز پیش با هم تو یکی از این بعداز ظهرهای طولانی که دوستاش ممنوع الورود بودن نشستیم پای تلویزیون و یدفعه یه آهنگ آشنا از یکی از کانالا منو شوتوند به بیست و اندی سال قبل 

آهنگ کارتون زهره و زهرا بود. با حالی که اونروز داشتم یعنی قشنگ آماده یه دل سیر گریه کردن بودم ولی با اشتیاق به ثنا گفتم بشین کارتون بچگیهای مامان رو ببین 

دید 

خوشش اومد 

ولی من موندم که آیا واسش سوال نشد چند جا؟  

اونجایی که زهره چند تا سکه پنج زاری و دو زاری و یه تومنی رو ورداشت بره خوراکی بخره.شاید دختر من معنی زاری رو نفهمه اما خوب میدونه که پول سکه ای فقط تو اتوبوس به درد میخوره نه واسه خرید خوراکی 

یا اونجایی که مامان زهره بهش اجازه داد تنهایی بره بیرون و از مغازه چیزی بخره 

یا اونجایی که زهره و زهرا یه شکلات رو با هم خوردن یعنی اول زهرا برد طرف دهنش و بعد زهره همونو گرفت خورد. این کار یعنی از نظر دختر من جنایت، فاجعه  

 

خی یعنی من زیادی ریز شدم تو تفاوت دو نسل و دو زمان؟ 

نمیدونم شما بگید. 

 

اولین روز بی ماشینی من و ثناست. آی خماریم

اولین ماهگرد بعد از سه سالگی

سه سال و یکماه 

و یه مامان بی حوصله که اصلا نوشتنش نمیاد و  عکسای زیاد قشنگی از اینماه نداره  

ثنایی که اینروزا با دخترای همسایه جدید یعنی ستایش و ریحانه روزهاش رو میگذرونه البته بعد از اینکه از مهد میریم خونه. به کبوتراش میرسه که توراهی هم دارن. واسه باباش هزار هزار تا دختر خوبیه. در مورد دستشویی به مامانش غلبه کرد و خودش شماره یک رو از اول تا آخر بدون کمک انجام میده. به استثناء دو سه ساعت خواب بعد ازظهر تمام روز و البته شب رو در حال جنب و جوشه و..... این چند نقطه یعنی مامان بی حوصله زیادتر دیگه یادش نیست  

  

 

  

  ادامه مطلب ...

دور روزه که ثنا گلوش چرک داره. دست گل مامانش هستش. پنج شنبه بردمش بیرون کار داشتم تو ماشین عرق کرد بعد که کارمون تموم شد رفتیم پارک و هوای شهر ما هم که آقا دزده .... 

خلاصه اینکه بعد دو روز تب شدید امروز رفته مهد 

شب اول که تب داشت خیلی هزیون میگفت تو خواب تمام شب رو داشت با سی دی هاش سر میکرد و صبح هم خواب خواب برگشته به من میگه مامان خوبی؟ 

دیشب هم که به زحمت راضیش کردیم بیاد اتاق ما بخوابه(خانم رو اتاقش متعصبه) یک ساعت قبل خواب دمق بود که بابا بهم شب بخیر نگفته و خوابیده. صبح هم که بعد نماز بیدار بود و یکی بدرمیان آب و شیر میخواست تا ده دقیقه قبل اینکه من بیام سرکار. میدونم شیر واسه تب خوب نیست ولی دیگه من نمیتونم با این کیبورد بی جان بیان کنم که خانم چقدر لجباز تشریف داره وقتی چیزی رو بخواد 

 

یه خاطره دیگه ماه  گذشته ازش داشتم که یادم رفته بود بگم 

یه روز تعطیل با بابایی زدیم به کوه و کمر یه جا بابا کنار جاده نگه داشت که خودش بره اونور خیابون wc عمومی 

ماشین روی شونه خاکی به فاصله چند متر از یه پرتگاه بود. من بعد چند دقیقه پیاده شدم که یه هوایی بخورم. از جلوی ماشین دور زدم اومدم در طرف راننده رو باز کنم ثنا رو هم بیارم بیرون(خانم این جور موقعها سریع میپره میره جای باباش میشینه) که یدفعه ماشین یه جامپ زد به جلو و روشن و دوباره خاموش شد. با ترس فقط ثنا رو نگاه کردم دیدم بین شیطنت و ترسی که من بهش القا کرده بودم داره میخنده.  

یعنی هنوزم که هنوزه موندم که واقعا خودش زورش رسید سوئیچ رو بچرخونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اگه روی دنده نبود و خلاص بود چی میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟