ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

خانم دکتر... آقای دکتر

ثنا (در حالی که عمیق فکر میکند): مامان من بزرگ شدم چیکار بشم 

 

من: من نمیدونم که خودت باید تصمیم بگیری که چیکاره میخوای بشی 

 

ثنا(بعد از کلی فکر): میخوام دکتر بشم! دکتر آزمایش خون     

توضیح: اون روز برای گرفتن آز خون برده بودیمش بیمارستان و کلی دختر خوب و آرومی بود البته به کمک تلقینای یک مامان هنرمند 

 

من: خیلی خوبه ایشالا که میشی 

 

ثنا: آقای دکتر کیه؟ 

 

من(در حالی که کاملا منظورش رو فهمیدم و ماهرانه خودم رو به اون راه معروف زدم): خب اینهمه پسر که درس میخونن دکتر میشن آقای دکتر هستن دیگه 

 

ثنا(در حالی که ماهرانه تر از من همه چی رو عادی وانمود میکنه): غروب شد کارم تو بیمارستان تموم شد با آقای دکترم ! کجا برم 

 

من(مثلا خونسرد): خب برید خونه خودتون دیگه 

گفتن این جمله همان و شروع گریه وحشتناک و از ته دل با گلوله گلوله اشک ثنا همان  وسط گریه ها هم همش میگفت من نمیخوام، نمیخوام از پیش شما برم 

 

من و بابای ثنا به کمک هم و با کلی دلداری راضیش کردیم که گریه نکنه و گفتیم که حالا بیاید همینجا پیش ما زندگی کنید اصلا یه خونه بزرگ میخریم که همه توش جا بشیم که کلی ناز کرد و بعد گفت: 

اصلا یه کار دیگه کنیم مامان 

خونه قبلیمونو بیاریم به اینجا چسپ بزنیم من و آقای دکترم میریم تو خونه بزرگتره شما هم تو خونه کوچیکتره بمونید بعد من هر روز سرم رو میدم تو خونه شما و میگم 

 

سلاممممممممممممممممممممممممم