ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

خیلی وقته چیزی ننوشتم

حسنا شش ماهش تموم شد

شش ماهه که با شادی اومده. با انرژی. با امید

حسنا در آستانه شش ماهگی خوردنی شده. بانمک شده. بازی میکنه. ارتباط برقرار میکنه با ما

ثنا خیلی از وجودش خوشحاله. صبحها اصولا حسنا اول پامیشه بعد من و ثنا رو بیدار میکنه. اومدن حسنا باعث شد ثنا خانم اتاق خودشو ترک کنه و شش ماهه که سنتی میخوابیم.

حسنا چند روزه که سوپ و فرنی میخوره. میشینه. تو روریک با زحمت خودشو حرکت میده و از همه مهمتر ارتباط برقرار میکنه باما. وقتی بهش میگم پابزن تو رورویک خودشو به جلو حل میده. وقتی میگم بابا اومد سرمیچرخونه و دنبالش میگرده

خدا رو شکر مثل ثنا خوش اخلاقه

ثنا خیلی دوست داره براش مادری کنه. بهش غذا بده. بغلش کنه و باهاش حرف بزنه

خب گاهی اذیت کن هم میشه. گاهی خسته میشه از سروصداکردن حسنا

حسنا تو 25 اسفند اولین سوپش رو خورد و خیلی دوست داشت. سوپش ساده بود متشکل از سیب زمینی و هویج و گوشت

حسنا تو 27 اسفند آبریزش بینی داره انگار یه کوچولو سرما خورده درست مثل ثنا که تو شش ماهگی بعد از شروع غذای کمکی اولین سرما رو خورد. بعله اینم فرق غذای دستپخت ما و شیر مادررررر

حسنا تو نوروز 94 اولین سفرش به قم و جمکران رو داشت. بچه خوبی بود. مامان و باباش رو اذیت نکرد

خب همش که از حسنا گفتم

ثنا هم خیلی بزرگ شده. امسال که خونه نشین بودم نرفت مهد؛ دوست نداشت بره راستش منم دوست نداشتم خیلی تو یکسالی که رفت مهد مریض شد مدام در حال آنتی بیوتیک خوردن بود. البته و صدالبته نمیتونم از موهبتای مهد تو همون مدت کم چشم بپوشم. مهد خیلی ثنا رو اجتماعی و پرانرژی کرد چیزای زیادی هم یاد گرفت

 عکسای چند ماه گذشته رو لود کردم تو پست بعد میزارم