ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

هیس... نه ....دخترم فریاد

ثنا حدود دوسال و اندی بود که کم کم با واژه"بچه دزد" آشناش کردم، چون فکر میکردم یعنی مطمئن بودم که لازمه آشنا بشه . براش جا انداختم که این موجود از فضا نیومده و شکل بقیه آدمهاست و اتفاقا ممکنه مهربونتر از بقیه به نظر برسه. زیاد در موردش ازم میپرسید، هر جا که میرفتیم از پارک و گردش گرفته تا هر جای شلوغ و خلوت دیگه ازم میپرسید که بچه دزد آیا اینجا هم هست و من صادقانه بهش میگفتم که بله . گاهی که همسر خورده میگرفت بچه رو زیادی نترسون بهشون توضیح میدادم که زیادی نیست و این واقعیتیه که وجود داره و بهتره که آنتی بادی لازم رو خود بچه داشته باشه و محتاط بار بیاد، اونقدر محتاط که خیلی جاها از احساس امنیت و آرامش صد در صدیش کم بشه و خیالش ناراحت، بعضی جاها دلش میخواست که این خیال نازنینش رو راحتتر کنم مثل مسجد و حرمهای مبارکه که میومد بهم میگفت مامان اینجا بین این خانمها که دیگه ممکن نیست بچه دزد باشه(ترجمه: مامان بزار خیالم صددرصد راحت باشه و با خیال راحت ازت دور شم و بپر بپر کنم) و من... با کوله باری از تاسف میگفتم که نه عزیزم اینجا هم ممکنه باشه.

ثنا دیگه به سنی رسیده که میشه گفت خطرات این موجود میتونه براش کمتر باشه به لحاظ فهم و عقلی که الان داره و البته جثه نسبتا بزرگتر که در مواجهه با خطر از زمان خردسالیش بیشتر میتونه به دردش بخوره اما...

چند روزی بود که دل دل میکردم که چطور براش بگم ؟ چطور توضیح بدم براش که زیاد سوال ممنوعه تو ذهنش ایجاد نشه؟/ هی امروز و فردا میکردم، توضیح این یکی از شناسوندن اون موجود خطرناک قبلی خیلی سخت تر بود اما دیگه درنگ جایز نبود بعد از انعکاس ماجراهای تاسف بار ستایش قریشی و کیانا حسینی تو رسانه ها، کوچولوهای معصومی که قربانی پدیده ای شدند که عمر کوتاهشون کفاف نداد حتی بشناسنش و کاش یه روزی یه زمانی مادرشون دل دل رو کنار گذاشته بود و ترسونده بودشون شاید این ترس اون روز نحس به دردشون میخورد وقتی روبرو شدن با پدیده ای و هیولایی به اسم انحراف جنسی و موجودی خطرناکتر از بچه دزد به اسم متجاوز جنسی.

بعد از دل دل کردن های زیاد بالاخره  سربسته براش توضیح دادم و آگاهش کردم از وجود مردهای خطرناک و وقتی با چهره بهت زده اش مواجه شدم خودمو جمع و جور کردم و گفتم مامان جون خدا گفته بعضی از مردها مریضن و مرض دارن دلشون میخواد به دخترها آسیب برسونن و وقتی ازم پرسید چه آسیبی فقط اجازه داشتم که بگم اینکه به نقاط خصوصی بدنشون دست بزنن و بعدش احتمال زیاد برای اینکه کسی نفهمه بچه رو میکشن. ببخش دخترم برای اینکه یکبار دیگه این حجم از وحشت رو توی صورتت دیدم و ظاهرا خونسرد به حرفم ادامه دادم چون باید میگفتم که برای درامان موندن از این موجودات خطرناک باید چیکار کنی در واقع نباید چیکار کنی/ از اینکه راحت هر جایی بدون ما نری حتی توی راه پله های محل سکونت که به خیال کودکانه ات امن ترین جای دنیاست تا اینکه دیگه زمان پوشیدن هر لباسی که فکر میکنی قشنگتره و بیشتر بهت میاد سراومده و حتی اینکه برعکس موجود خطرناک قبلی در این مورد حتی به خیلی از غیر غریبه ها هم  نباید اعتماد کنی چرا که فقط خدا میدونه این مرض تو دل کدومشون ممکنه باشه

ببخش دخترم

ببخش دنیایی رو که انگار هیچ زمانی قرار نیست خیال راحت رو بهت هدیه کنه

چرا که سالها بعد اگه عمری باشه شاید حدود ده سال بعد یه روز اونقدر مجبورم دل دل کنم و نهایت دل به دریا بزنم و بیام کنارت بشینم .. تو اون روزی که احتمالا اونقدر بزرگ شدی که معنی تجاوز رو کامل فهمیده باشی و از این موجود خطرناک دوم در امان باشی اما... من مجبورم در وجودت ترس ایجاد کنم از پدیده ای که اون زمان ممکنه درگیرش باشی و به اندازه کافی نشناسیش و ازش آسیب بببینی، به طور کلی  تجاوز عاطفی و دوستت دارم های تقلبی اسمش رو میزارم و تو احتمالا با بهت بهم نگاه میکنی و با نگاهت میپرسی که مگه کسی که میگه دوستت دارم متقلب هم میشه؟ اوف ف ف موضوع ده سال بعد رو بزار همون ده سال بعد برات باز کنم فعلا تو فقط ببخش