ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

امام علی(ع) دعوته؟!

در این که همشون مظلومند شکی نیست.. عین چهارده تاشون... گاهی یکیشون مظلومتر از بقیه تو یه برهه ای به نظرت میاد و درگیرش میشی، شاید از اوان نوجوانی شاید از اون شبی که شهادتش رو به پسربزرگوارش تسلیت گفتی قبل خواب و در عالم رویا ملتفتت کردند که با همه خطاکاریت حواسمون بهت هست و شنیدیم که تسلیت گفتی

و صدالبته در مرام این خاندان نیست که اجازه بدن کسی در احسان ازشون پیشی بگیره هر چند به قول خودشون" شما شیعیان به اندازه آب خوردنی ما رو نمیخواید که اگه میخواستید دعا  میکردید و فرج حاصل میشد..."

آرزوی بلند شدن ذکر مصیبتت در کلبه دلم و کلبه زندگی ام سالهاست که باهام بود امام مظلوم من حسن عسگری، سلام و صلوات خدا بر تو و خاندان پاکت

بالاخره با همکاری همسر عزیز قرار بر این شده که شام شهادت این امام بزرگ و مظلوم در سال جاری بعبارتی فرداشب مراسم مختصری در منزل برگزار کنیم. از اونجایی که عادت ندارم با صدای آروم فکر کنم برنامه های داخل ذهنم بدون وقفه میاد روی زبونم که حسنا یکهو این وسط میگه مامان امام علی دعوته؟!

مثل کسی که گوش داده ولی نشنیده گفتم نه

میگه میخوای دعوتش کنم؟

بین جدی و ناجدی گفتم آره دعوت کن

با انگشت اشاره دست چپ روی کف دست راست طبق عادت معمولش شماره میگیره و بعد دست راستش رو میزاره زیر گوش راستش:

الو امام علی! ما هیئت داریم هیئت خودتونه بیاید برادرهاتونم با خودتون بیارید

مثل کسی که با پارچ آب یخ لنگ ظهر جمعه از خواب بیدارش کرده باشن سرم رو از روی سرامیکا که دارم میسابمشون بلند میکنم و میمونم که چی بگم

ضمیر ناخودآگاهم اخطار میده که کلیشه ممنوع، بغض ممنوع، لبخند هم ممنوع، قربون دست و پای بلوری شدنش هم ممنوع.  هین سخن تازه بگو! تا قطع نکرده اون تلفن رو و دست کوچولوش رو از زیر گوشش پایین نیاورده

ناخودآگاه با صدایی که خودم به زور میشنومش میگم:حسنا بگو همه برو بچه های بنی هاشم رو هم با خودش بیاره