ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

اغفال گر

قرتی خانم(ثنا) طبق معمول اون یازده ماه دیگه سال تولد دعوت بود، منزل دوست گرامشون نسبتا دور بود به ما، واقعا پنج شنبه خسته کننده ای بود برام کلا روزای تعطیل برای همه خانمهای شاغل روزهای  پر از مشغله ایه، کلی خدا خدا کردم بیخیال شه ولی نشد لاجرم حسنا رو بردم گذاشتم خونه زن داداش جدید که نزدیکمون هستند و بلیط رزرو کرده بود از خیلی وقت پیش که یه روز خانم خانما رو نگه دارهبعدش  با ثنا رفتیم به سمت مقصد ساعت پنج عصر حی و حاضر جزء اولین مهمانان بودند بعد که ساعت پایان یعنی هشت و نیم الی نه به گوشم خورد اون یکی گوشم صوت کشیددددددددد. حالا چی کنم این چند ساعت رو؟ کار خاص و عقب مونده ای بیرون از خونه نداشتم برگشتن به خونه هم عبث ترین کار ممکن بود نه بزار ببینم برم یه سر پیش مادرشوهر جان جهت وقت کشی ولی خب احتمال اینکه خونه باشند کمه هومممممم خب یه کتابخونه نزدیک شاید عاقلانه تر به نظر برسه در همین کشمکش های عاقلانه و نیمه عاقلانه همزمان با بی هدف روندن د ر خیابون بودم که دختر نوجوان درونم گفت زود باش زود باش تا چراغ سبزه اون طرف خیابون پارک کن نزدیکتر از اینجا جای پارک آزادی نسبت به سینما پیدا نمیشه! با کمال شرمندگی حرفشون رو گوش دادم و بعد از قفل و بست خودرو پیاده در خلاف جهت به راه افتادم. یه دویست متر پیاده روی در هوای تازه بارون باریده بهاری توی سالی که شروعش و یه کم قبل تر از شروعش سینمای ایران بهاری داشته واسه خودش با فیلمهای خوبی که اکران شد... بعله بالاخره رسیدم و بعد از سالها از شلوغ بودن گیشه به وجد اومدم و بالاخره بلیط مورد نظر رو خریدم و از اون جاییکه 45 دقیقه به شروع سانس مونده بود مجددا به ندای دختر نوجوان درون برای تنهایی گشت زدن در خیابان مجاور و پاساژگردی لبیک گفتم و حالا فاکتور بگیریم از یه قسمت دردناکش که در انتظار آماده شدن ذرت مکزیکیم جلوی یک گاری دستفروش یکی از دانشجوها از فاصله نزدیکم گذشت و ماهرانه خودم رو به ندیدن زدم و احتمالا تو دلش گفت ای بابا ایشونو که سر کلاس با یه من عسلم نمیشه خورد.... نهایتا ذرت به دست به سینما برگشتم و دو ساعت عالی با یک فیلم نسبتا عالی و عالیتر از همه اینکه زمان خروج  صدای آشنایی اسمت رو تکرار میکنه بین بدوبدوهاش، همسری که بعد از پایان پیامکهایی که بهش زدی به امید ملحق شدن بهت زیر بارون مسیری رو پیاده اومده و تو تاریکی پیدات نکرده و حالا میخواد ازت که زیر بارون تا محل استقرار خودرو و از اونجا تا محل دعوت قرتی خانم همسفرش بشی و....اصلا کی گفته پنج شنبه ها باید خسته کننده باشه؟؟؟؟

نتیجه غیراخلاقی: ای زنانی که ایمان آورده  اید گاهی اوقات اجازه بدید دختر نوجوان درونتون گولتون بزنه! خیلی حال میده