ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

سفرنامه ثناخسرو

مستحضر بودید که هفته پیش سه شنبه به مناسبت عید غدیر تعطیل بود. مامانم از خداخواسته چهارشنبه رو مرخصی گرفت بعدش مخ بابای ذ......ز........ رو زد و با مامان جون(مامان بابایی) دست به یکی کردیم و رفتیم قم خونه علی اینا 

وای که چقدر به من خوش گذشت. کلا تو فامیل دو طرف من و علی تنها نوه ها هستیم و واسه  

 همین خیلی واسه هم غش میریم البته بیشتر اون     

 علی رفته کلاس اول ولی من کلاس هیچم هستم واسه همین وقتی دفتر و کتاباش رو میدیدم خیلی ذوق میکردم. آی حال میده پاره کردنشون. خط خطی کردن که دیگه نگو ولی این علی خسیس مگه میذاشت. تا اتاقش رو با اسباب بازیهاش بهم میریختم میومد مرتب میکرد. یکی نبود بهش بگه بابا خوب نیست بچه اینقدر تمیز باشه  یدونه از اسباب بازیهاش هم که خیلی خوشم میومد رو ورداشتم با خودم آوردم   

این لباس رو وقتی علی بچه بود عمه اکرم از مشهد واسش آورده منم در یک اقدام انتهاری تو این سفر ورداشتمش واسه خودم

 

 

اینها هم عکسای من و علی و بابامهدی و باباجون توی حرم هستش 

 

هی به من میگن ثنا بخند اینم خنده                                                          

 

یه دوست زائر 

 

  

 

یه شب هم بعد از نماز مغرب با مامانم اینا رفتیم یه قسمت حرم که اون عمو حاج آقایی که تو تلویزیون برنامه داره اونجا داشت واسه بچه ها حرفهای بامزه میزد. ورود زیر سه ساله ها ممنوع بود ولی خب دیگه ما استثناء بودیم هههه 

 

 

 

 

علی مهندس داره ریسه رو درست میکنه که روز جشن بزنیم بالای در خونه منم هی میگم علی این چیه؟ علی اون چیه؟ فکر کنم رفته بودم رو اعصابشا. ژست خندیدنم رو داشته باشید