دیشب قبل از اینکه بابائی بیاد خونه ثنا خل شده بود و بلند بلند علی رو صدا میکرد
فکر کنید بلند میگفت علییییییییییی علیییییییییییی علیییییییییییییییییی گوشی رو ورداشتم زنگ زدم به خاله زینبش و گفتم علی رو صدا کن بیاد دخترم هواشو کرد. اونم گفت یعنی چی خانم دخترت رو جمع کن و ..... و خلاصه این دو تا که یه یکماهی هست همدیگر رو ندیدن با هم حرفیدن و خوشحال شدن
پ ن: دیشب یه کار بامزه دیگه کرد که یادم رفت بگم
رفت در کابینت و باز کرد و همزن برقی رو ورداشت آورد کنار تلویزیون و میخواست دوشاخه اش رو بزنه به سیم سیار که پشت میز تلویزیون روی زمین بود وقتی هم بهش اعتراض کرد گفت :
ماماااااااااان ویژ ویژ ویژ