ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

خانم خانما

پریروز تو مریض بودی و مرتب بالا میاوردی، بردمت دکتر ظاهرا یه ویروس جدید همه گیر اومده بود تو بدن نازت داروهات رو گرفتیم و آخرای شب بود که دیگه حالت خوب شد و دوباره شروع کردی به شیطنت و دیگه مطمئن شدم ازت. دیروز صبح پاشدم بیام سر کار که یه کم حس بدی داشتم با این وجود اومدم ولی تا پام رو گذاشتم تو اتاقم حالت تهوعم شروع شد زود مرخصی گرفتم و برگشتم خونه. تو و بابایی هنوز خواب بودید، خود درمانی رو شروع کردم یه قرص خوردم و خوابیدم تا 12 ظهر تو هم که از شب قبلش قطره همین دارو رو خورده بودی از من گیج تر و منگ تر بودی و خلاصه ظهر پاشدیم و صبحانه خوردیم و دو ساعت بعد بابایی اومد و زحمت ناهار رو کشید و دوباره من و تو بیهوش شدیم. قبلش بابا بهت توصیه کرده بود که مامانت مریضه و اذیتش نکن. ساعت حدود 5 بود که متوجه شدم بیدار شدی و رفتی اسباب بازیهات رو آوردی بالای سرم و خودت شروع کردی به بازی ولی دوباره خوابم برد یک ساعت و نیم بعد دوباره چشمام رو باز کردم دیدم تمام این مدت رو بالای سرم موندی و الحق و الانصاف هم اصلا اذیتم نکردی.  

شاید ظاهرا چیز خاصی نباشه ولی برای من خیلی خاص بود. دخترک من که حتی چند دقیقه هم تحمل تنهایی رو نداره مثل یه خانم رفتار میکرد و من ........ 

بعد که سرحال شدم واسه تشکر از خانمیت آماده ات کردم و بردمت پارک همش هم تو ذهنم بود من و تو شب رو چجوری بخوابیم با این همه خوابی که تو روز داشتیم ولی نگرانیم بیخود بود هههههههه 

 

بعدا نوشت: اومدیم تو ماشین نشستیم. رفتی صندلی عقب، صندلی مخصوص کودکت وصل نبود. دستور صادر نمودی که کمربندت رو ببندم بعد هم گفتی مامان تو هم ببند، کمربندم رو بستم بعد خطاب به بابایی گفتی: بابا کمربند ببند آقا پلیسه .....(نفهمیدم چی گفتی) 

و ما خندیدیم و کیفور شدیم از رفتارای این همیار پلیسمون