پروانه در کاف(قسمت چهارم)
بعد از نماز مغرب و عشا جمعه پیاده روی را از دم در حرم پدر شروع می کنیم. جمعیت بسیار فشرده است و قدم ها کند. حدود دو ساعت بعد که از شهر خارج شدیم وارد جاده کربلا میشویم که نظم پیاده روی بیشتر می شود. هوا در حدی نیست که گرممان باشد در حدیست که حس آب پزشدن داریم ولی قابل تحمل و من همچنان نمی دانم این تحمل را از کجا آورده ایم! البته که در کل مسیر عراقی ها همه سعیشان را برای آسایش زائران دارند می کنند. از پنکه های بزرگ آب پاش دار گرفته تا خیس کردن مستقیم زائران. پذیرایی از شش سال پیش که آمده بودم خیلی خیلی بیشتر است. البته که کسی برای شکم قدم در این مسیر نگذاشته ولی جلوه باشکوه این عشق را نمیتوان ثبت نکرد. از موکبی که توسط یک خانواده چهار نفره اداره میشود و تخم مرغ آب پز به زائران می دهد تا موکب بزرگی که روزانه چند ده هزار پرس غذای لاکچری( امکان آپلود ندارم عجالتا خودتان سرچ کنید موکب ۱۱۰ عبدالله عبدالرضیع کویت)
حسنا و محمدحسین پیاده روی را با شیطنت و بازی درآمیخته اند. توصیه های ما مبنی بر اینکه خوراکی های مختلف از موکبها نگیرند و به بدن نزنند فایده ای ندارد.قول می دهند ها ولی تا در مسیر مورد علاقه هایشان بخصوص فست فودی ها را میبینند فراموشکار می شوند.این دو به فاصله چند ماه به دنیا آمده اند و ارتزاق از شیر مادر یکدیگر تبدیلشان کرده به خواهر و برادر دوقلونما
در عجبم که این جاده و این پیاده روی چرا از لنز دوربینهای خبرگزاریهای عالم پنهان است!!و بهتر بگوییم پنهان میکنند غافل از اینکه این عشق پنهان شدنی نیست.
نیم ساعت مانده به اذان صبح قصد استراحت در یک موکب مناسب را داریم. مناسب که می گویم فضا و سیستم سرمایشی اش است که الحمدالله به راه است. مسئول موکب با دیدن ما کاری می کند که به شدت ناراحت می شویم، می رود خانواده اش را از طبقه بالا بیدار می کند و مجبورشان می کند رختخواب مناسب برایمان بیاورند.
شرمندگی را با کلمات زیبا به دختران زیبایش منتقل میکنیم و فقط لبخند تحویل می گیریم.
بعد از نماز صبح به خواب عمیقی فرو می رویم.
در عجیب ترین جاده دنیا.
اینجا هر کی هر چی داره نذر حسین کرده.
ساعت یازده صبح بیدار می شویم و جمعیت را دوبرابر شب می یابیم. صاحبخانه چای شیرین برای همه آورده و بلافاصله بعدش ناهار.غذای معروف لبنانی شبیه باقالی پلو خومان. میروم از وی کیسه بگیرم برای جمع کردن زباله های موکب با لهجه زیبایش میگوید که وظیفه من است نه شما
قبل از غروب آفتاب دوباره روانه مسیر عشق می شویم.امشب هوا کمی خنک تر به نظر میرسد.پنجاه شصت درصد لباسهایمان بیشتر خیس نیست کمی جلوتر در یک موکب برای اقامه نماز مغرب می ایستیم. بعد از نماز به اصرار شام را همانجا مهمانشان هستیم. و بعد هم ادامه مسیر. امشب عامل هیجان هم داشتیم. یکبار مادر و خواهر گم شدند به مدت یکساعت.
در راه با دختر خانمی حدودا بیست ساله هم کلام میشوم. از اهالی خمین است و تنها قدم در مسیر نهاده.تنهای تنها. فقط در این سفر است که با چنین هایی روبرو می شوی.
بعد از نماز صبح مجددا در یک موکب استراحت می کنیم تا غروب..
....شب سوم پیاده روی به موکب قدس در عمود۸۳۳در محوطه یکی دانشگاههای عراق می رسیم. ظاهراً امشب رزقمان غزه است. آی غزه...
هم کلام علما و جوانان اهل لبنان و غزه می شویم. روح مقاومتشان ذوبمان می کند و امیدی که در درونشان زنده است. جوانک فلسطینی میگوید که هر خانه فلسطین شهید دارد، می پرسم هستند مردمی که از شروع طوفان الاقصی ناراضی باشند؟ با قاطعیت میگوید نه، سیدخامنه ای گفته که اسراییل به زودی از بین می رود،دولتهای عربستان و مصر ظالمند ولی مردمش با فلسطینند! می پرسم با وجودیکه فرقی برایمان ندارند ولی وجدانا مردم غزه شیعیان را بیشتر حامی خود می دانند یا اهل تسنن را؟ فورا می گوید معلوم است شیعیان را.میگوم میدانی دلیلش حسین(ع) است؟ به فکر فرو میرود؛ همسر خواهر که تسلطش به زبان عربی از ما بهتر است به شیخ مسنی که در گروهشان است می گوید قلوبنا محزون من حال غزه، شیخ که انگار می خواهد دلداریمان بدهد می گوید شما ایرانیان دیگر چرا؟ شما که در یک جمعه سیاه پانزده هزار نفرتان شهید شدند....
......چهارمین شب است عجیب انسان را به سوی خود می کشد این جاده، پا که مینهی اختیار از کف عقل داده ای و به سوی مغناطیسی روانی، من که از اول سفر به همراهان گفته بودم بعید است با وجود فاطمه حسنا دو شب بیشتر بیایم و از نیمه مسیر از ایشان جدا خواهیم شد همچنان همراهشانم، خیالم از همسر و آن دو فرزند نوجوان و خردسال کنارش آسوده است.
روزی که برای گذرنامه میخواستم اقدام کنم ثنا و حسنا را نشاندم و گفتم که عازم کربلای اربابم، یکیتان با من بیاید یکیتان با جان و دل بماند و روزها که پدر نیست مراقب حلما باشد که ثوابش از پیاده روی و زیارت کمتر نیست و این چنین خودشان تقسیم کار نمودند.
مثل شب های قبل ساعت از دو بامداد که میگذرد شارژ کودکان کم کم رو به اتمام است .
دل تمنا دارد که همچنان کنار قدم های جابر قدم برداریم ولی باقی مسیر تا کربلا را با خودروهای گذری طی می کنیم.
ارباب شمیم حرمت می آید