ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

فصل چهارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانم دکتر... آقای دکتر

ثنا (در حالی که عمیق فکر میکند): مامان من بزرگ شدم چیکار بشم 

 

من: من نمیدونم که خودت باید تصمیم بگیری که چیکاره میخوای بشی 

 

ثنا(بعد از کلی فکر): میخوام دکتر بشم! دکتر آزمایش خون     

توضیح: اون روز برای گرفتن آز خون برده بودیمش بیمارستان و کلی دختر خوب و آرومی بود البته به کمک تلقینای یک مامان هنرمند 

 

من: خیلی خوبه ایشالا که میشی 

 

ثنا: آقای دکتر کیه؟ 

 

من(در حالی که کاملا منظورش رو فهمیدم و ماهرانه خودم رو به اون راه معروف زدم): خب اینهمه پسر که درس میخونن دکتر میشن آقای دکتر هستن دیگه 

 

ثنا(در حالی که ماهرانه تر از من همه چی رو عادی وانمود میکنه): غروب شد کارم تو بیمارستان تموم شد با آقای دکترم ! کجا برم 

 

من(مثلا خونسرد): خب برید خونه خودتون دیگه 

گفتن این جمله همان و شروع گریه وحشتناک و از ته دل با گلوله گلوله اشک ثنا همان  وسط گریه ها هم همش میگفت من نمیخوام، نمیخوام از پیش شما برم 

 

من و بابای ثنا به کمک هم و با کلی دلداری راضیش کردیم که گریه نکنه و گفتیم که حالا بیاید همینجا پیش ما زندگی کنید اصلا یه خونه بزرگ میخریم که همه توش جا بشیم که کلی ناز کرد و بعد گفت: 

اصلا یه کار دیگه کنیم مامان 

خونه قبلیمونو بیاریم به اینجا چسپ بزنیم من و آقای دکترم میریم تو خونه بزرگتره شما هم تو خونه کوچیکتره بمونید بعد من هر روز سرم رو میدم تو خونه شما و میگم 

 

سلاممممممممممممممممممممممممم

فصل سوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس نوشت بعد از چهار ماه

فکر کنم آخرین عکسایی که از دخملکم گذاشته بودم مال چهار ماه قبل بود 

امان از تنبلی  

  

 

 

  ادامه مطلب ...