ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

جسته و گریخته

یکی از خانمهای خدمات برای جراحی نیاز به مقدار قابل توجهی پول داشت خواسته بود که جمع کنیم بهش قرض بدیم 

سهم هر کی مشخص شد یه دو تومن هم فاکتور شد برای یکی از اساتید که بعد از اطلاع پرداخت کرد و گفت: قرض نیست همینجوری بدید بهش

از کارش خوشم نیومد  یه کم به نظرم غرور پشتش بود. 

نکته: گاهی اوقات قرض دادن از کمک بلاعوض پسندیده تره 

                                                                                          ****************************************************

مادر نیت کرده که امسال هم بره پیاده روی اربعین 

روی مبل نشسته بود و نیت و برنامه های بعدیش رو داشت بالا پائین میکرد. روبروش روی زمین دراز کشیده بودم و دو تا پاهام روی هم روی شاسی همون مبلی بود که روش نشسته بود یدفعه به ذهنم خطور کرد که گوشی رو بگیرم دستم و چک کنم تو اون بازه ای که میخواد بره بلیط هواپیما موجوده یا نه. یه چارتر تهران نجف پیدا کردم 6200 با ذوق بهش گفتم و مثل آنشرلی بی وقفه ادامه دادم که اگه برای برگشت هم همین قیمت پیدا بشه خیلی عالیه (مادر یه حقوق بازنشستگی داره و با توجه به شرایط زندگیش 12 تومن براش پول زیادی نیست)

قبل از اینکه پروازهای برگشت رو چک کنم به صورتم خیره شد با لبخند قشنگ و پر از غمی گفت:

سفره اربعینه میخوام سختی بکشم نمیخوام خانومانه برم که

                                                                      ********************************************************

وارد مسجد دانشگاه شدم به نیت شرکت در مراسم زیارت عاشورا

حال کردم همون دم در سمت راست روی موکت بشینم و تکیه بدم به دیوار و پاهام رو بغل کنم و دعا رو زمزمه

چند دقیقه بعد پوزیشنم رو تغییر دادم چون یکی یکی همکارا از در میومدن و اولین نفری رو که رویت میکردن من بودم، به نظرم یکم تریپ" وای چقدر خالص و عاشق اهل بیته " تو ریختم بود که عذابم می داد. چهارزانو نشستم عذابم برطرف شد

یاد حرف یه بنده خدایی افتادم که میگفت:

اونی که از روی ریا صف اول نماز جماعت می ایسته رو شاید یه روزی بشه آدمش کرد ولی اونی که از روی ریا میره صف آخر می ایسته رو هرگزززز

                                                           ************************************************************

مال چند سال پیشه یه دفعه یادم اومد:

تو جشن عروسی مثل سیندرلا می درخشید با لباس قرمز و خوش فرمی که پوشیده بود، نتونستم جلوی خودمو بگیرم ازش پرسیدم که از کجا و چند خریده (از مجموعه سوالات نپرسیدنی و کاملا اشتباه) گفت که اینترنتی گرفته و خیلی گروووون. آخرای مجلس از دهن خواهرش پرید که لباس رو از یکی از دوستاش قرض گرفته

تا آخر اون شب پکر و ساکت بودم و غمگین 

از اینکه یکی رو وادار به گناه کبیره دروغ کرده بودم

                                                                              *******************************************************

اینایی که حلیم رو با شکر میخورن و اینایی که حلیم رو با نمک میخورن

امکان نداره باهم محشور بشن

مطمئنم

حواستون باشه از این دو دسته دو نفر یه وقت با هم ازدواج نکنن، امکان به تفاهم رسیدنشون صفره