ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

یک پیشنهاد به حضرت لسان الغیب

عمیقاً محو شده در کتاب و با خودش زمزمه میکنه محتویاتش رو.

بعد چند دقیقه سرش رو بلند میکنه و میگه: مامان حافظ میتونه از این کلمات تو شعراش استفاده کنه ها ببین همشون آخراش شبیه همند.

لَکَ صَدْرَکَ

عَنْکَ وِزْرَکَ

أَنْقَضَ ظَهْرَکَ

و...

میگم: مامان جون کم و بیش استفاده کرده شما خیالت راحت



اختلافات شخصیتات

قبلا هم گفته بودم که از مقایسه خواهرها با هم یا اصلا از مقایسه آدم ها با هم حس خوبی ندارم ولی خب یه موقعهایی یه چیزایی دیگه زیادی جلوی چشم و ذهن آدم رژه میره مثلا اختلاف نظر در حوزه خطیر بزرگ شدن یا نشدن!

جونم براتون بگه که دختر بزرگ ما یعنی ثنابانو علاقه شدیدی داره که مثلاً یه ماکروویو خاصی اختراع بشه یا یه چیزی تو همین مایه ها که بشه به زمان و رشد سرعت بخشید و ایشون زودتر به مرحله خانم شدن و تشکیل خانواده و پشت بندش مادر شدن برسند و چه کارها و فعالیتهایی هم که در راستای شبیه سازی انجام نمیده از پوشیدن صندل پاشنه بلند تو خونه گرفته تا سرک کشیدن در امور آشپزی و شیرینی پزی و حتی حسنا پروری!

گفتم حسنا هی هی هی آتیش سوزوندناش همه یه طرف، یکی بدر میون دست و پاهاش در رفتن و ضرب دیدن یه طرف، مدت مدیدیه که اعلام که نه اخطار فرمودند که من دلم نمیخواد بزرگ شم دوست دارم همینجوری بمونم و ما هم فقط لبخندی زدیم و گفتیم عه چه جالب غافل از اینکه یک شب که چند شب پیش باشه قراره اعصابمون رو خفت کنه با گریه یک بند که:

پس چرا من دارم بزرگ میشم؟

کی منو بزرگ میکنه؟