ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

تولد محمد نیکان و محمد پارسا

آخر هفته گذشته رفتیم پیش محمد نیکان و محمد پارسا که هر دوشون توی یه روز یعنی14/1/90 بدنیا اومدن. دوقلو نیستند پسرخاله هستند. تو جشن محمدنیکان ثنا صفایی کرد که نگو اصلا طرف من نمی اومد از بس که بچه قد و نیم قد اونجا بود که باهاش بازی کنن. 

 

محمدنیکان کوچولو 

 

 

 اینم محمدپارسا کوچولو 

 

دیشب هم ثنایی رو بردیم سرزمین بازی اصلا فکرش رو نمی کردم بفهمه اونجا کجاست، خیلی ذوق زده شده بود دو تا از وسایل بازی هم سوار شده(تو بغل مامان) خوشحال خوشحال بود، اصلا تو اون یک ساعتی که اونجا بودیم فیلش یاد هندستون نکرد(مامانا فهمیدن منظورم چیه) فقط حیف که نه دوربین همرام بود نه موبایل

رو پای خودم ایستادم

یه مدت زیادی بود که یاد گرفته بودم چهار چنگولی راه میرفتم، وقتی میدیدم مامان و بابا و بقیه مثل من راه نمیرن و عمودی وایستادن روی پاهاشون خیلی دلم میگرفت به خاطر همین خواستم که مثل اونا راه برم.  

جونم براتون بگه کم کم شروع کردم به گرفتم وسایل خونه و سرپاوایستادن، گاهی وقتا هم بقیه کمکم میکردن و دستام رو از روی شونه هام میگرفتن و منو راه میبردن ولی نمیدونم چرا خودم تنهایی نمیتونستم اینکار رو بکنم تا اینکه از اوایل هفته جاری یعنی 20/1/90 احساس کردم که میتونم یکی دو دقیقه ای بدون کمک راست وایستم. وااااااااااای اگه بدونید چقدر ذوق کردم تازه وقتی میبینم مامان و بابا ذوقشون از من بیشتره احساس میکنم که شق القمر کردم و هرهر میخندم.  

خلاصه کم کم داریم آماده میشیم که عمودی راه بریم و خونه براندازی کنیم. هی ول  

دیگه از دست این مامان و بابا بنالم که نمی ذارن هر چیزی رو که دلم میخواد بذارم توی دهنم. هی به من میگن ثنا اخه ثنا اخه! بابا بذارید راحت باشیم دیگه. از دستشون تازگیها یاد گرفتم میرم تو گوشه کنارا قایم میشم و اخها رو میذارم توی دهنم بعدم تا یکیشون از راه میرسه با خنده و قهقهه دست و پا میزنم و فرار میکنم. خونه مامان جون(مامان بابایی) هم که میرم مکافات دارم، میرم سر وقت کتابخونشون و با زحمت یکی از قفسه ها رو میگیرم و وایمیسم و شروع میکنم به پرت کردن کتابها به اینور و اونور! همش هم حواسم هست که یه دفعه مامان جون یا عمو مرتضی و عمه اکرم سر نرسن، چون اگه بیان دوباره همون داستان یواشکی اخ خوردن من شروع میشه و مجبورم سریع با خنده فرار کنم.

یه دندون سفید دارم

سلام  

از عنوان نوشته مشخصه که چی شده درسته؟ ب ب ب ب له ثنای مامان یه نیش کوچولو از دندون قدامی سمت راست فک پایینش دراومده و مامان و بابا رو حسابی ذوق زده کرده 

سر در اومدن دندون ثنا خیلی لاغر شده و حسابی اذیت شد ولی اکشالی نداره عوضش همه دندونا که دراومد میتونه راحت راحت غذاهایی خوشمزه ای رو که مامان براش درست میکنه رو هاپولی کنه و احتیاجی به آسیاب کردن غذا هم نیست. 

 

اگه تو این عکس دقت کنید دندون گلم مشخصه  

سال نو و ده ماهه ناز مامان

سلام به بهار   

چهارده روز از شروع سال جدید گذشته و من تازه اومدم. خب دیگه مسافرت بودیم و دسترسی نداشتم. ثنا خانمی رو برای اولین بردیم لب دریا و موقع سال تحویل هم جای همتون خالی کنار دریا بودیم البته من و ثنا خواب بودیم. هوا هم تا دلتون بخواد سرد بود نمیشد دستی به آب زد. به هر حال ثنایی رو با پتو و کلی لباس میبردیم لب آب و برمیگردوندیم.  

 

  

 بعد هم چندروزی رو خونه مامان و بابای من بودیم و دور روز هم رفتیم کلیشم پیش مامان بزرگ مهربون خودم. وای که ثنایی چه حالی کرد از این همه تفریح و گردش البته با وجود ناراحتی معده ای که براش پیش اومده بود که هنوز هم خوب خوب نشده.   

 

به هر حال سال نو خوبی رو برای همه آرزو میکنم و امیدوارم امسال دیگه سال سراومدن انتظار برای دیدن اون خورشید عالم تاب باشه. اللهم عجل لولیک الفرج 

راستی شنبه گذشته یعنی 6/1/90 ثنای من ده ماهش تموم شد و رفت توی یازده ماهگی. اون روز ما کلیشم بودیم. ثنا خانم بزرگتر شده و چیزای جدید یاد گرفته. عشقش اینه که یه جا سرش رو قایم کنه و بعد بیاد بیرون و با زبون شیرینش بگه دااااااااااااااالی. بیشتر از 20بار در روز این کار رو انجام میده. اصلا انگار از کلمه دالی خیلی خوشش میاد، از خواب بیدار میشه میگه دالی. کلاه رو از سرش ورمیداره میگه دالی خلاصه اینکه فکر میکنه هر لحظه در حال بازی کردنه.   

اینم چند تا عکس از آخرین روزهای ده ماهگی خانم و ورودش به یازده ماهگی   

  

ثنایی با زینب کوچولو(دختر خاله من)

 

 

خانم راننده! بزن تو دنده! 

  

از این گوشی تلفن فقط اسکلتش باقی مونده به لطف ثنا خانم

 

 دیروز سیزده بدر هم خیلی خوش گذشت با خانواده همسرم بودیم و رفتیم یه جای باحال باحال. ثنا هم هوای تازه استنشاق فرمود و روی سبزه ها صفایی کرد.   

 

 

 

  

ثنایی و علی کوچولو(پسرعمو و پسرخاله ثنا)

ثنا خانم جاروبرقی شده ریزترین چیزا رو از روی زمین ورمیداره و حواسمون که بهش نباشه میزاره توی دهنش. احتمالا ناراحتی معده هم از همین مورد براش پیش اومده. بعضی وقتا من که پیش شیطونیهای این خانم کم میارم. بیشترین جایی رو که برای نشستن میپسنده داخل میز تلویزیونه که به لطف ترس از خانم شیشه هاش رو درآوردیم تا ایشون راحت برن تو بشینن.  

سرگرمی بعدیش اینه که من هر جا هستم بیاد پای منو بگیره و راست وایسته، بعضی وقتا هم یه سری از وسایل خونه رو میگیره و کم کم راه میره خیلی ذوق داره که روی پاهاش راه بره، نمیدونم دلیلش چیه که زیر میز ناهار خوری و زیر صندلی ها رو خیلی دوست داره. عقب عقب میره اون زیر خودش رو جا میکنه و هر موقع که گیر کرد منو با گریه صدا میکنه.