ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

چیکار کنم از دستت

مامانی من از دست تو چیکار کنم 

همیشه که خوب و خانم نیستی 

بعضی وقتا مامان و عاصی میکنی از کارات 

مثلا وقتی میخوام نماز بخونم. میای مهر رو از جلوم ورمیداری. خوشبختانه از جلوم تکون نمیخوری و وقتی میخوام برم سجده آروم از دستت میگرمش. بعد هم قبل از اینکه پس گردنیهات رو نوش جان کنم زود از سجده بلند میشم و با احترام مهر رو تقدیمت میکنم. 

از وقتی تو بدنیا اومدی مامان دیگه وقت نداره بره باشگاه، البته تو اون زمانی هم که تو دلم بودی نمیرفتم یعنی مسئولین باشگاه اجازه ندادن. به خاطر همین چند روز در هفته تو خونه تمرینات ایروبیکم رو انجام میدم فقط شانس بیارم و اون موقع خواب باشی چون اگه بیدار باشی فکر میکنی مامان یه بازی جدید رو شروع کرده و میای آویزونش میشی. دراز نشست که اصلا و ابدا میای روی شکمم میشینی و شروع میکنی به قهقهه زدن.

دیشب راحت نمیخوابیدی شیطون شده بودی به خاطر همین بابا بغلت کرد و چند دور تو خونه زد و بعد آروم آوردت داد به من و گفت که دیگه خوابیدی منم به خیال اینکه خوابی آروم گذاشتمت سر جات ولی وقتی سرت رو گذاشتی رو بالش تازه متوجه لبخند مرموزانت شدم. با وجود اینکه چشمات بسته بودولی بیدار بودی. 

چند وقت بود که اسباب بازیهات رو میریختی توی سینی و حولش میدادی و صدای وم وم درمیاوردی به خاطر همین از بابایی خواستم یه کامیون بزرگ واسه اینکارت بخره، بابایی هم خرید ولی وقتی کامیونت اومد خونه به جای اینکه اسباب بازیهات رو توش بریزی .....

 

  

 

 

 

دو روز پیش مامانی فرصت کردم و بردمت هواخوری،رفتیم پارکی که حدودا یه کیلومتر از خونمون فاصله داره، کلی حال کردی. تریپ پسرونه زده بودی و هر کی میدیدت میگفت چه پسمل خشگلی. بعد از سه ساعت گردش خواستیم برگردیم که یه دفعه بارون خیلی خیلی شدیدی شروع شد،‌منم تو رو بردم داخل یه نونوایی نیم ساعتی موندیم تا بارون بند اومد و بعد اومدیم خونه 

اینم عکس پیشی سواری