ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

اولین سالروز تولد ثنا

 بببببببببببببببببله 

بالاخره رسید روز ششم خرداد و روز تولد دختر نازم. 

وای که چقدر پارسال این موقع روزای قشنگی رو پشت سر گذاشتیم. ثنا دو هفته زودتر بدنیا اومد و حسابی همه رو سورپرایز کرد. چه ناز بود اون اولین باری که دیدمش با اون چشای درشتش به طرف من نگاه میکرد، میدونستم چیزی نمیتونه ببینه ولی نگاهش خیلی باحال بود. مثل بچه گربه ها گریه میکرد.  

خیلی بچه آرومی بود. روز اول رو که کلا تو بیمارستان گرفت خوابید، بقیه مامانا که بچه هاشون همش بنگ میزدن خیلی تعجب میکردن. خبر نداشتن این خانم چند ماه بعد چه زلزله ای قراره بشه 

اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد مژه های بلندش بود.  

اولین تجربه مادری خیلی غریبه. وقتی بغلش میکردم آرامش بیش از اندازه ای داشتم. خیلی سبک بود. ولی اعتراف میکنم بزرگ کردن یه بچه خیلی سخته. خیلی خیلی زیاد 

از خاطرات پارسال بگذریم و برسیم به جشن تولد خانم 

جشن رو تقریبا ساده گرفتیم و فقط خانواده من و خانواده همسرم دعوت بودن به اضافه زینب کوچولو و مامان و باباش که کلهم خودشون رو جزء خانواده میدونن و زینب هم خط و نشون کشیده بود که اگه من دعوت نباشم.... 

مهمونا به صرف شام دعوت بودن. خودم هنرنمایی از خودم در کردم و غذا از بیرون نگرفتیم. بعد از شام هم مراسم تولد و کیک بریدن و .... 

فکر کنم مامان و بابای ثنا بیشتر از خودش ذوق کرده بودن البته ثنا هم فهمیده بود که یه اتفاق جالب افتاده و همچین با تعجب حضار رو نگاه میکرد. 

راستی ثنا خانم بازم مریضه، یه ویروس جدید تشریف آورده که همه بچه ها رو مریض کرده. تمام بدن ثنا هم جوشهای ریز ریز زده. بچه ام دو شب قبل از تولدش رو تا صبح تب داشت. دیگه خسته کننده اس این همه مریضی. خانم دکترش میگفت طبیعیه و بچه زیر دوسال نیست تازه داره با انواع میکروبها و ویروسها آشنا میشه به خاطر همین زود زود مریض میشه(آقا ویروسه) 

خلاصه اینکه خدا رو شکر جشن خوبی بود.  

 

  

 

 

 

  

 

 

  

 

 علی و زینب کوچولو(ساقدوشای ثنا ههههههههههه)