ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

اولین جرقه های دعواهای مامان و دختری

حتما دلتون میخواد بدونید سر چی با مامانی دعوام میشه. خب معلومه دیگه وقتی که میخواد بهم غذا بده قاشق رو تو دستش میگیره و فکر میکنه که رئیسه و غذا رو میذاره تو دهنم. منم یه لحظه که دستش شل میشه زود قاشق رو ازش میگیرم و زود میبرمش تو ظرف . البته قبول دارم که یه خورده بلد نیستم و قاشق رو نهایتا سر و ته میکنم و ..........اینجاست که جیغ مامان بلند میشه و اون بکش و من بکش. بعضی وقتا میره یه قاشق دیگه میاره ولی اونم به زور از دستش میگیرم و ........آره دیگه اینجوریه که دعوامون میشه و مامان میگه ثنا دیگه دوست ندارم ولی من که میدونم الکی میگه. 

یه خبر توپ هم دارم. من دیگه کم کم دارم راه میرم. بابا یه طرف وایمیسه و مامان یه طرف دیگه بعد هر کدومشون منو صاف نگه میداره و اون یکی بغلش رو باز میکنه و بهم میگه ثنا بیا ثنا بیا. منم زورکی زورکی خودم رو میرسونم و آخ چه حالی داره افتادن تو بغلش. 

دیشب تولد زینب کوچولو بود. فکر کنم بهم خوش گذشت. زینب خودش رو کشت از بس رقصید. عروسیش شد میخواد چیکار کنه. منم البته یه نی نای نایی کردم ولی خب سعی کردم سنگین باشم و خیلی رو ندم به بقیه. یعنی چی فردا برام حرف در میارن  

اتاقم رو خیلی دوست دارم. همش مامان رو مجبور میکنم منو ببره بذاره تو تختم و بعد یکی یکی ازش میخوام که عروسکا و اسباب بازیهامو بهم بده بعد یکی یکی همشون رو از رو تخت پرت میکنم زمین و ....... فکر کنم مامانه که داره از دست من حرص میخوره.