ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا به مشهد رفته مشهدی شده برگشته

ببببببببببله 

ثنای مامان رفت پابوس امام رضا علیه السلام. حدود یک هفته پیش 

دخمل خوبی بود و زیاد مامان رو اذیت نکرد به جز داخل قطار که نمیدونم چرا اینقدر میل به واگن پیمایی داشت و حسابی شیطون شده بود. مسافرت جمعی بود و علی کوچولو هم تو شیطنتای ثنایی سهیم بود. داخل صحنهای حرم کار من این بود که خانم بدوئه و من دنبالش برم مراقبش باشم هر پنج ده دقیقه هم پای یه خانم رو میچسبید و فکر میکرد مامانه و بعد سرش رو میگرفت بالا و ... اونموقع صداش میکردم که نترسه. فقط تنها بدیش این بود که آب به آب شده بود و اصلا غذا نمیخورد ولی لاغر نشد خدا رو شکر   

 

 ثنا تو حرم

 

   ثنا در حال آماده کردن مهر برای نماز گزاران

 

ظاهرا جاقحطی بوده

  

 

 

ثنا و علی کوچولو 

 

نوش جان

 چهارده ماهگی 

از مشهد که برگشتیم روز پنج شنبه یعنی سه روز پیش هم چهارده ماهگی دخترم تموم شد. کلی بزرگتر شده و چیزای جدید یاد گرفته دیگه من رو مامان صدا میکنه اولین باری که اینقدر شیرین گفته مامانی رو یادمه روز 9 تیر بود. مامان هایی که میگه آهنگای مختلفی داره: دستوری، درخواستی، ناز کردنی، دلتنگی و ....  

خیلی لذت میبرم وقتی صدام میکنه بخصوص وقتی از خواب پامیشه. بعضی وقتا هم بی ترمز میشه و مامان هاش یکسره میشه 

ثنا: مامان 

من: بله 

ثنا: مامان 

من: بله 

ثنا: مامان 

من: بله 

و این قصه ادامه دارد 

وقتی داریم باهاش حرف میزنیم سرش رو به علامت تأیید تکون میده. عاشق کفشاشه و هی میره از تو جاکفشی ور میداره میاره و بعد میگه: ددر ددر 

در یخچال هم که از جمله جاهای مورد علاقه خانم برای وررفتنه 

دیگه جای تمیز روی فرشهای خونه نمونده به لطف خانم 

از بین خوراکیها هم که همچنان ماست رو بیشتر از همه دوست داره 

دندوناش هم به شش تا رسیده و وقتی میخنده یه دندون موشی خودش رو نشون میده که نگو 

کلمات جدید میگه 

با                      باز  

د                       در 

عمو مم             عمو محمد  

شییین              شیرین(همسفر مشهد) 

خاله خخی         خاله خدیجه 

بس                  بسته(عموما وقتی می می خوردنش تموم میشه) 

آبه                    آب 

بات                   باد

   

دو روز پیش هم یه سر رفتیم دریا. ثنا هم یه تنی به آب زد  

  

ثنا و علی کوچولو تو لاهیجان

ماه رحمت الهی هم که داره از راه میرسه و امسال دیگه خدا بخواد باید روزه هام رو بگیرم. 

   

 و حالا ثنای متعجب چهارده ماهه

 

 

 

 

 

  

 

مامان بازم خوابم میاد 

 

بابایی بفرما تو دم در بده. واقعا که!!!