گل من شانزده ماهگیش تموم شد
از کدوم یک از کاراش بگم؟
از شیطونتر شدنش؟
از اینکه خیلی پارک رو دوست داره و به هر بهونه ای ما رو میکشونه پارک واسه بازی و بعد با گریه میاریمش خونه؟
از اینکه دیگه مجبور نیستم واسش غذای اختصاصی درست کنم و هر چی ما میخوریم رو میخوره؟
از اینکه دخمل ترسوییه و با کوچکترین صدا میترسه میاد بغل من؟
از اینکه عشق باباشه و باباش هم عشق اونه؟
از اینکه مامان جون و باباجونش رو صبحها حسابی سرگرم کرده؟
از اینکه یه روز بردیم گذاشتیمش خونه عمش که تازه عروس شده و اون روز ثنا تو خونشون کاری کرد که از یه نارنجک هم برنمیومد؟
از اینکه گاهی اوقات بیخیال ظاهر کثیفش میشم و چقدر دخترم با سرو وضع و لباسای غذایی و کثیف بامزه تر به نظر میرسه؟
از اینکه هر کاری که در طول روز انجام میده شب خوابش رو میبینه و در موردش حرف میزنه؟
از کدوش بگم آخه؟
اصلا بریم عکس ببینیم
آخه تو روی زمین نمیتونی غذا بخوری مامانی؟
یه روز جمعه با صالحه و محمدنیکان
حواست باشه محمدنیکان بابای من باحالتره