دیشب میخواستیم بریم خونه دائی مصطفی(دائی بابائی). تو ماشین نشسته بودیم به همراه مامان و بابای علی کوچولو و مامان جون ثنا.
نزدیک خونه دائی که رسیدیم متوجه شدیم ثنا داره با خودش حرف میزنه. خوب که دقت کردیم دیدیم داره میگه: مصطفی نیییییییییییست، مصطفی نییییییییییییییییست. جلوی در خونشون پارک کردیم و با ذوق پیاده شدیم و رفتیم زنگ زدیم ولی ..... بله دائی مصطفی اینا خونه نبودن.
و اما ماجراهای خانم قاری قرآن
مکالمه ایه
.
.
.
من: بسم الله الرحمن؟
ثنا:رفیم(نعوذ بالله)
من: قل هو الله؟
ثنا: اپد(نعوذ بالله)
من: الله؟
ثنا: صمد
دهه محرم هم تموم شد، ثنا هم حسابی عزاداری کرد. عکس مناسبی ازش ندارم که بذارم(حیف شد)
هفته گذشته رو هم کاملا تو مرخصی بودم و در خدمت خانم. چون اول هفته رفتیم واکسن های هجده ماهگیش رو زد و حسابی هم حالش خراب بود. تا چند روز هم یه پاش میلنگید. هنوز هم تا یه کم ورجه وروجه میکنه میگه مامان پا درد گرفت(الهی بمیرم)
قد 18ماهگی: 84
وزن 18 ماهگی:12
حسابی خسته ام کرده از بس بدغذا شده. در طول روز به اندازه یه وعده هم غذا نمیخوره
با همه احوالات
خدایا شکر شکر شکر