ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

پفیلا

* دیشب داشتم آشپزی میکردم دلم نمیخواست بیای تو آشپزخونه زیر دست و پای من ولو شی و مزاحمت ایجاد کنی واسه من و خطر واسه خودت. یه کم ذرت ریختم تو قابلمه و واست پفیلا درست کردم. آماده که شد نصفش رو ریختم توی یه سینی دادم دستت گفتم برو بیرون پیش جناب امپراطور که دارن تلویزیون میبینن بشین و با هم بخورید. زمانی گذشت و صدای بابایی اومد که میگفت:  

یه کم دیگه واسمون بریز ثنا همه رو خورد 

همزمان تو وارد آشپزخونه شدی با سینی و گفتی: 

مامان بازم بلیز بابا همه رو خورد 

 

و من متحیر موندم که هیچ کدومتون به نفع اون یکی سر پفیلا کنار نمیرید که هیچ تو تموم شدنش هم همدیگر رو متهم میکنید  

 

نتیجه اخلاقی: تو اختلافات پدر و دختر سر خوردن خوراکی دخالت نکنید خودشون حل میکنن 

  

* مهتاب خانم(عروسکت) یه بند به کلاهش وصل بود با دو تا توپک صورتی که کلا این بنده دراومده بود و منتظر یه فرصت بودم که دور از چشمت بندازمش تو آشغالی. دیروز بعد از ظهر این فرصت پیش اومد و در یک لحظه غفلت جنابعالی انداختمش تو سطل. بعد از خوردن شام حاضر شدیم که شما رو ببریم پارک. کیسه زباله رو از داخل سطل آوردم بیرون که با خودمون ببریمش که همزمان جیغ تو بلند شدکه:  

مامان از اینا علوسک(اونم با حالت نیمه گریه) 

بلهههههههههههههه دیدی و مجبور شدم با چندش تمام درش بیارم 

نتیجه اخلاقی: خب کیسه زباله باید مشکی باشه دیگه سبز دیگه چه معنی داره