ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

یک دو سه چهار اپیزود

تو و بابائی زودتر از من رسیدید خونه. اومدم تو پارکینگ، کارگرا مشغول بودن و پارک کردن خیلی سخت بود. بابائی در پنجره رو از بالا باز کرد و داد زد صبر کن من بیام و کارگرایی که بهم نگاهی انداختن و یحتمل تو دلشون گفتن: زنه دیگه رانندگی بلد نیست 

تو و بابات اومدید. در آسانسور که باز شد قبل از سلام گفتی: مامان ماشینو شکستی؟ من که ریسه رفتم از خنده بهت گفتم مامان سلامت کو تازه یادت اومد که منو از صبح ندیدی و پریدی تو بغلم و به قول خودت ماژو* کردی  

 

عصر رفتیم پارک. وسط بازی اومدیم توی سوپر مارکت که واست خوراکی بخریم. یه نوشمک یه بستنی یه دنت ....آقا چقدر شد؟ یدفعه فهمیدم دو تا دستت رو به پشتت گذاشتی و ظاهرا یه چیزی رو مخفی کردی... یه ویفر موزی. هر کاری هم کردم به آقائه نشون ندادیش که حساب کنه. به زور برگردوندمت تا ویفر رو ببینه. بنده خدا خودش ریسه رفت از خنده 

 

از این اسباب بازیهایی که ظرف و ظروف آشپزخونه هست واست خریدم. هر روز واسم یه غذا توش میپزی و میگی: مامان مثلا بخور. قربونت برم با این دستپختت 

 

دیروز داشتیم با هم عصرونه میخوردیم(یه کم برنج که از ناهار مونده بود) بهم میگی مامان برم چی بیارم غذا خوشمزه تر بشه؟(منظورت چاشنیه) خندیدم و گفتم برو زیتون بیار. ماشاءالله رو یخچال هم که مسلطی

  

* ماژو اصطلاحی است بین من و دخملک و عبارت است از نوعی ابراز محبت که یکدیگر را در آغوش گرفته بعد آنچنان لوس بازی از خودمان درمیاوریم و صورت هم را غرق بوسه میکنیم که اگر باشید حتما خنده تان میگیرد مطمئن باشید