ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

شروع سال جدید و پایان سی و چهار ماهگی ثنا

شاید لازم بود واسه شروع سال یه پست واسه دختر گلم میذاشتم اما پرمشغلگی روزای  اول سال مانع شد. در هر صورت سومین عیدنوروزیه که ثنای گلم کنارمون هست و از این بابت خیلی خوشحالم 

ثنای من روزای خوبی رو داره پشت سر میزاره. تعطیلی مامان کارمندش تو روزای اول و ساعت کم کاری تو روزای بعد و کم مشغلگی باباش به همراه دیدن آدمایی که دوستشون داره، بعد از ظهرهایی که تو هوای بهاری با مامان بابا میره بیرون، مسافرت کوتاهی که اول سال به طبیعت بکر گیلان داشت. 

دختر مستقلی شده 

وقتایی که اذیت میکنه بابائی موبایل رو ورمیداره و میگه ثنا الان زنگ میزنم آقاپلیسه بیاد ببردت اونم زود حساب میبره و آروم میشه. دلم نمیخواد گاه و بیگاه پای آقاپلیس طفلکی رو وسط بکشیم اما گاهی وقتا مجبور میشیم به خدا 

از این رهگذر خودشم یاد گرفته وقتی از دست بابائی ناراحته موبایل اسباب بازیشو میزاره دم گوششو و ... مثلا دیشب بیرون بودیم تا باباش یه کم سرعت رو زیاد میکرد زود موبایل به دست میشد که: 

الو، سلام آقا پلیسه، بابا داره تند میره زود بیا ببرش از دستش راحت شیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

دیگه از احوال اینروزا که در تدارک سفر به مشهد هستیم و ثنا هم تا تبلیغ سرزمین موجهای آبی رو میبینه که آخرش اسم مشهد رو میاره جبغغغغغغغغغغغ که مامان تو میخوای منو ببری اینجا؟ و مگه میشه بگی نه، اصلا کی جرات داره که بگه نه  

 

تازگیا جاهای شلوغ مثل پارک که میره میگرده یه بچه پیدا میکنه و بهش میگه با من دوست میشی بعد که دوستیشون شروع شد دیگه دوستش رو ول نمیکنه و تا آخر باهاش بازی میکنه

 خیلی نوشتنم نمیاد بریم عکسا رو ببینیم چند تا دونه هم رمز دار تو پست بعدی میزارم   

 

 

 

یه بار دیگه ساحل زیبای دوست داشتنی خزر

   

ماجرا از این دمپایی سرگردان در ساحل شروع شد و گیردادن ثنا به اینکه چرا نمیره تو دریا

  

 

   

  

   

 

 

     

 

 

  بالاخره دمپاییه رو سروسامون داد

   

  

و صدفهای مورد علاقه خانم

 

 

 

  

 

 

 

 

 

  

  

 دختر محبوبش آرمیتا  

  

  

بازار محلی رضوانشهر

 

 

 

 

 

 

 

  

 

  

 

 

  

 

شوهر ذلیل که بودیم بچه ذلیلی هم روش

  

محمدپارسای دوست داشتنی

   

 

و...... 

روز عید و هفت سینی که عکسی ازش نداریم و خاطره ای که هیچ وقت از یادمون نخواهد رفت روز عیدی و ثنایی که حسابی ذوق داره واسه عید دیدنی رفتن اونقدر که گذاشت موهاشو ببندم و .... 

  

 

   

عاشق این عکسم

  

 

 به قول بر و بچ:نوستالوژی 

عکسای بالایی سمت راست بچگیهای دائی رسوله و سمت چپی بچگیهای دائی حسین