ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

مشهد نامه

دلم میخواست خاطره مشهد رو جدای ماه نوشت ها بنویسم هر چند عکساش رو میذارم واسه پست ماه سی و پنجم 

14 فروردین عازم شدیم. من و ثنا و بابامهدی به همراه دائی حسین و دائی رسول که حالا حالاها خیال رفتن سر کلاسای دانشگاه رو نداشتن و واسه همین دعوت ما رو یعنی دعوت بابا مهدی رو که دوست داشت رفیق داشته باشه رو قبول کردن و باهامون اومدن 

اون سه تا یه جورائی دوست جون هم بودن و من اینطرف و ثنا هم نخودی بود ولی خب بیشتر با من دوست بود

ایندفعه مشهد خیلی بهم حال داد نمیدونم شاید واسه اینکه بابامهدی دوست جون داشت و یه کم ما وقتمون واسه مستقر شدن تو حرم و خرید دیدن دوتائی آزاد بود. یعنی بیشتر طول روزها رو با ثنا تو حرم بودم اونم به شرطی اجازه میداد که به نماز و دعاهام برسم که بعدش بریم تو صحنها و همه به قول خودش آبشارها رو متبرک کنه و کنار همشون عکس یادگاری بگیره و بعد هم ....... 

سرسره بازی 

روی سنگهای کف رواقها که الحق هم از تمیزی برق میزنن و هم از خشگلی چشم ثنا رو میگرفت. مدل سرسره بازی هم اینجوری بود که مینشست روی زمین و پاها رو دراز میکرد یه دستش رو من میگرفتم و اون یکی دستش حکم فرمان جلوبرنده رو داشت واسش دیگه خودتون تصور کنید دیگه. 

در این راستا بچه های مردم رو هم اغفال میکرد و میرفت دعوتشون میکرد به این بازی که مخترعش خودشه و مدیونید اگه به نام یه بچه دیگه ثبتش کنید فقط هم با دخترها دوست میشد نمیدونم چرا با پسرها متچ نمیشه 

گاهی وقتا هم با سه تفنگدار(دائی ها و بابامهدی) با هم تو قسمتهای خانوداگی مینشستیم و به قول دائی رسول اونقدر فضا سبک بود که آدم دلش نمیخواست پاشه بره 

خلاصه اینکه سفر خوبی بود و از امام رضا(ع) خواستیم که دوباره زود زود ما رو بطلبه  

ثنا که قبل از تموم شدن سه سالگی واسه سومین بار مشهدی شد و دیگه فکر کنم بدعادت هم بشه و زود زود دلش واسه امام رضا(ع) تنگ شه 

ما هم که بعد از گذروندن یه دوره شوک عاطفی از طرف یارانی که از مهرشون!!! به الغیاث افتاده بودیم واقعا واسمون آرام بخش بود و در کل ایشالا قسمت همه بشه 

بهترین قسمت سیاحتی سفر هم خرید رفتنای دوتائیمون بود که ایندفعه احساس کردم که دیگه حسابی ثنا باهام دوست شده و هم خودش از گشت و گذار لذت میبره و هم من از اظهار نظرهاش شاخام میزد بیرون و کلی قند تو دلم آب میشد 

فکر کنید یه بار که تو یه فروشگاه رفته بودم واسه خودم یه تیشرت وردارم اومد دست زد به یکی و گفت این و واسه من بخر 

واسه اینکه از سر خودم بازش کنم گفتم این که واسه بزرگاست تو کوچیکی هنوز 

چند لحظه بعد غیب شد و فقط دادش رو شنیدم که: مامان خب این که اندازمه 

دیدم رفته سراغ یه رگال دیگه و واسه خودش بلوز شلوار انتخاب کرده اونم طوسی و خب خشگل بود و تصمیم گرفتم همون رنگ رو بگیرم که وسطاش پشیمون شد و گفت سبزش قشنگ تره و از ژن دیکتاتوریش استفاده کرد و سبزه رو مجبورم کرد وردارم و بریم پای صندوق بعد لباس رو تو ساک دستی گرفت دستش و رفت جلوی درب خروجی عزم رفتن داشت که گفتم ثنا بیا ببین این یکی واسه مامان خشگله که بی توجه برگشت گفت آره خشگله حالا بیا بریم 

جااااااااااااااااااااااان؟ 

مثلا قرار بود واسه من چیزی بخریما 

 

بازم از شما دعوت میکنیم به دیدن عکسای جذاب مشهد نوشتمون تو پست بعدی 

 

راستی ثنا دیروز هم رفت مهد و کلا راضیه و انگار داره بهش خوش میگذره 

تو همین دو روز هم شخصیتش عوض شده 

حالا بعدا از کاراش مینویسم