ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

پایان سی و پنج ماهگی

سی و پنج ماهش تموم شد 

کر شدیم 

 

خیلی داد میزنه 

خیلی صداش بلند شده 

ارمغان آغازین مهد کودکه 

انگار اونجا صدا به صدا نمیرسه مجبوره داد بزنه تو خونه هم همین رویه رو در پیش گرفته 

 

و اما ادامه ماجرای شیرین مهد کودک: 

سه روز اول رو که با اشتیاق رفت  

هفته دوم روز اول که از خواب پاشد انگار به باباش گفته مهد نمیام بدون هیچ دلیلی 

نمیام که نمیام 

تا چند روز این رویه ادامه داشته یعنی ثنا گیر که نمیام باباش هم با وعده و وعید میبرددش مهد و اونجا که میرسید شاد و شنگول و دوباره فردا صبح همون آش و همون کاسه 

خیلی پرس و جو کردم فکر میکردم مهدش مشکلی داره که دوست نداره اما با چند نفر که در این زمینه موئی سپید کرده بودن صحبت کردم گفتن که کاملا طبیعیه و به زودی حل میشه و واقعا همین طور شد یعنی یه روز بابامهدی بهم زنگ زد و گفت باورت نمیشه امروز ثنا خودش اومد منو از خواب بیدار کرد و گفت بابا بریم مهد دیر میشه 

دیگه تا امروز هم که دیگه با اشتیاق میره و کم کم به غذاهای دستپخت خانم کاظمی علاقمند شده و فعلا روبه راهه خدا رو شکر 

ولی خب همچنان ساعت دو به بعد میاد دانشگاه پیش من و یه ساعت پیش من میمونه و بعد میریم خونه البته اگه رضایت بده و وسطش پارک نخواد که معمولا میخواد 

 

دیگه از احوالات این ماه بگم که کلی کار جدید و حرفای جدید از مهد یاد گرفته 

دیشب کلی ناراحت بود از دست یه کیمیا خانمی که تو مهد به یه آقاپسری گفته بود شما پسرا همتون بد هستید 

ثنا گیر داده بود که مامان پسرا که بد نیستن چرا کیمیا این حرف رو زده اون دوست من بود 

جالبه تا حالا با پسرا گرم نمیگرفت 

تازگیا دو تا کبوتر تو خونه داریم پرسان و پرسو 

براشون دونه میریزه بعد اگه بازم صداشون دربیاد میره میگه چی میخوای چاق چقدر میخوری 

همیشه اگه ما هم حواسمون نباشه ثنا حواسش به آب و غذای کبوترا هست 

صورتش این روزا خیلی تو آفتاب میسوزه و ضدآفتاب هم انگار رسالتش رو درست انجام نمیده 

 

تو عکسای اینماه عکسای مشهد هم هست فقط کیفیتشاون بعضا پایینه چون داخل حرم دوربین نمیشد ببریم و با موبایله

   

  

  

اول از همه عکسای تولد علی جون که توسط مامان جون اینا غافلگیر شد و یدفعه ای واسش گرفتن اونم با کمترین امکانات 

 

 

   

 

 

 

  

 

 علی آبروی هر چی مرد رو برد

   

 

تولد علی بود ولی ثنا بیشتر ذوق داشت اصولا هر جشنی باشه ثنا به خودش میگیره 

 

  

  

 مثلا به دوربین نگاه نمیکنه

    

 

 

 

   

از جمله مکانهای مورد علاقه ثنا تو خونه مامان جون 

  

 

 

 

 

  

خب خسته شدم از بس دست زدم و تولد مبارک گفتم

 

 

  

  

 روزی در بام شهر ما 

 

   

  

 

 

 و شهربازیش

 

 

 

  

  

حسرت نخور گلم دیگه باید برگردیم خونه

  

 

یه شب که رفتیم یه امامزاده و بعد از نماز تو حیاطش یه حاج آقا واسه بچه ها از این کلاسهای فرهنگی داشت. ثنا کلی نقاشی کشید و بعد هم تا بهش گفتم اگه دعای فرج رو که الان کامل حفظه و قل هوالله رو بخونی حاج آقا بهت جایزه میده سریع پرید و رفت خوند و جایزه هاش رو گرفت

  

 

 

  

 

و بالاخره مشهد مقدس و عزیز 

 

کالسکه مخصوص ثنا و زحمتش روی دوش دائی

  

 

 

آبشار بازی و ژستهای مختلف ثنا و دستور جهت عکاسی

  

 

  

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

  

 

دیگه از سرسره بازی روی سنگا خسته شده بودا

  

 

 

 تقبل الله حاج خانم

 

 

 

     

  

 

 دالیییییییییییییییی

 

 و یه دوست که فکر کنم اسمش هستی بود

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

پارک سنگی

 

  

به نام ثنا به کام دائی های عزیزش

  

 

  

 

 دیدیم خیلی دلش آب میخواست ........ 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

  

 

  

و برگشت توی قطار و مهدکودکی که ثنا و بقیه بچه ها راه انداخته بودن 

یه جا قطار که ایستاده بود بچه ها گفتن چی شده شنیدم که ثنا میگه قطار پنچر شده

  

 

  

 

    ثنای عیالوار 

  

تا الان با مشقت از خودش عکس میگرفت تازه فهمیده موبایل دوربین جلو هم داره 

   

 

 

طبیعت و ریواس و سبزی کوهی و سرسره از روی خاک

  

 

 و پارک همیشگی خودمون

 

 

 

 

 

 دو تا خواهر که ثنا کلی التماس کرد باهاش دوست شدن فکر کنم ساینا و سمیرا

  

 

 مثلا داره فاتحه میخونه

 

میاد دانشگاه اگه بخوایم بریم نماز حتما باید یه صفایی به این به قول خودش استخر بده یا بهتر بگم خودش صفا کنه