وقتی بعد از یک حمام جانانه در شامگاه یکی از غمبارترین جمعه های عالمم به رختخواب گرم خود پناه بردند از پشت فلش بیرحم دوربین به صورتهایشان نگاه کردم و با بغضی که از صبح چندین بار به هق هق باز شده و دوباره گره به گلویم زده بود با خودم زمزمه کردم:
آرام بخوابید دخترکانم که نه علم روی زمین مانده و نه امیر بی علمدار و نه چشم حرامی به خیمه هاست
یا ابا عبدالله! تقبل منا هذاالقلیل
#بترسید_از_فرزندانی_که_میپروریم
#قاسم_سلیمانی