ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

نفرت نامه

غروب 13 بدره و من تو این لحظات به یاد تو افتادم

کاش حجم نفرتی که ازت داشتم رو میشد تو قالب کلمات آورد

تو نمیدونی چقدر ازت بیزار بودم

تو با اون ظاهر و رویه زیبا و دلفریبی که داشتی به همراه درون خشن و غیر قابل تحملت

فکر میکنی وسط اون خشانتها یه وقتهائی لطیفه ای و لبخندی از خودت درمیکردی تاثیری در حس من نسبت به تو داشت؟

تو در سالهای کودکیم 13 روز عید نوروزهام رو کوفتم میکردی چون بین بازی ها و بپربپرها همه حواسم به تو بود که بالاجبار خودت رو بین ما جا میکردی و باهامون میومدی روستا

تو نمیفهمیدی که کل دلخوشی پائیز و زمستون من به این امید بود که تعطیلات عید رو برم به روستایی که مقدار زیادی از عشق وجودم بهش اختصاص داشت، در آغوش مادربزرگ و پدربزرگهام و کوچه های زیبای مملو از برفهای آب شده ؟ 

به چه حقی خودت رو بین ما زورچپون میکردی؟

فکر میکردی چون بچه درس خونم حتما دوستت میداشتم؟

نهههههه به هیچ وجه

غروب سیزدهم فروردین که میشد همه حواسم به "مصیبت با تو چه کنم" میگذشت

تو سالهای گذشته نقشت کمتر شده در زندگی کودکان 

و من از صمیم قلب دلم میخواد که نسلت منقرض بشه  از روی زمین

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.



ضمن عرض پوزش از همه پاستوریزه هائی که عاشق این پدیده بودند