ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

ثنا خانم&حسنا خانم&حلما خانم

صندوقچه خاطرات روزهای مادرانه ام

شاپرکم، حلمایکم

365 روز پیش اینموقع مجاور پنجره اتاق بخش زایمان، کنارم توی تخت نوزاد بعد از اولین شیری که خورده بودی مثل یه عروسک ناز خوابیده بودی و من بعد یه چرت کوتاه داشتم دونه دونه تلفنهای تبریک رو جواب میدادم، سرخوش از بودنت، داشتنت، بغل کردنت و بوکردنت

پدرت سرخوش تر از من بین خونه و بیمارستان در رفت و آمد بود، خواهرات دل تو دلشون نبود و مدام زنگ میزدن و عکس میخواستن

با همه فراز و نشیبها یک سال شد. یکسالی که الان چیزی جز زیبایی توش نمیبینم....

دیشب با بابایی  و حسنا و خودت رفتیم یه کیک کوچولو خریدیم و تفلدت رو با ساده ترین شکل ممکن برگزار کردیم

تو راه خونه به بابای مهربونت گفتم باورت میشه یک سال شد که حلما اومده؟ با لبخند سر تکون داد،  همزمان حسنا از صندلی عقب گفت "و با خودش شادی آورده"

شنیدن این جمله از زبونش بی نهایت حالم رو خوب کرد

الهی که حالتون همیشه خوب باشه سه تا فرشته من


https://s20.picofile.com/file/8442500976/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1_%DB%B1%DB%B0_%DB%B1%DB%B9_%DB%B1%DB%B1_%DB%B1%DB%B7_%DB%B1%DB%B4.jpg