-
یک خاطره جامانده
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 09:12
یه کیسه گوشه اتاقش هست که یه سری از اسباب بازیها داخلشه و زیپش معمولا بسته است، خیلی وقتها هم اسباب بازیها کف اتاق ولوئه و کیسه یه طرف دیگه افتاده یه روز از سر کار که رفتم و طبق روزهای دیگه همسر آماده رفتن بود با ناراحتی گفت تا برم دستشویی و برگردم ثناخانم رفته خونه همسایه- بدون اجازه شدم این شکلی (!) ثنا که بدون...
-
چهار سالگی ثنا خانم
دوشنبه 12 خردادماه سال 1393 14:50
سه شنبه هفته قبل مصادف با روز مبعث رسول اکرم(ص) برای ما روز به یاماندی بود، چهار سالگی ثنای ما که باید براش جشن صلوات میگرفتیم (به نقل از وسائل الشیعه) مصادف شد با عید صلوات بر محمد و آل محمد(ص). روزی خوب و شاد برای سه تاییمون. یه جشن کوچمولوی سه نفر شب قبلش بیرون از خونه با هم گرفتیم و طبق خواسته خود خانم خانما قرار...
-
فصل پنجم
شنبه 10 خردادماه سال 1393 12:24
-
فصل چهارم
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 09:17
-
خانم دکتر... آقای دکتر
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 09:43
ثنا (در حالی که عمیق فکر میکند): مامان من بزرگ شدم چیکار بشم من: من نمیدونم که خودت باید تصمیم بگیری که چیکاره میخوای بشی ثنا(بعد از کلی فکر): میخوام دکتر بشم! دکتر آزمایش خون توضیح: اون روز برای گرفتن آز خون برده بودیمش بیمارستان و کلی دختر خوب و آرومی بود البته به کمک تلقینای یک مامان هنرمند من: خیلی خوبه ایشالا که...
-
فصل سوم
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 10:51
-
عکس نوشت بعد از چهار ماه
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1393 09:27
فکر کنم آخرین عکسایی که از دخملکم گذاشته بودم مال چهار ماه قبل بود امان از تنبلی همه مثل من از خوابیده بچشون خوششون میاد؟ به قول دوستی نه چندان نزدیکی:خشگلترین بچه ها آنهایی هستند که خوابند اگه گفتید چه خبره؟ تولد جوجوئه. عروسک مورد علاقه اینروزهای ثنا منم دعوت بودم جاتون خالی صالحه و محمد نیکان حضور خلوت انس است و...
-
بهار دلکش رسید و.....
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 11:40
خیابانهای شهر را متر میکردیم با دخترکمان جهت انجام خرید سال نو طبق معمول نیازهای ایشان در اولویت قرار داشت و تا وقتی که قصد بر خرید این ملزومات بود دخترک آرام، منطقی، خوش اخلاق و خوش سلیقه میبود فقط فاکتور میگیریم از پله برقیهای برخی پاساژها که ما را به سوژه های انبساط خاطر هموطنانمان تبدیل کرده بود اما اما اما امان...
-
فصل دوم
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1392 10:01
-
خیلی ترسناکه
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 10:44
چه حسی بهتون دست میده اگه بیاین بالا سر دختر سه سال و نیمتون و ببینید که داره بازی آنلاین میکنه بعد برگرده طرف شما و با جدیت تمام بگه: مامان تو سرتو برگردون اونور خیلی ترسناکه ممکنه بترسی ؟!
-
16+
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 11:41
برعکس بودن زیاد در کار و بارمان پیداست زیاد پیش میاید که در زمینه هایی مثبت یا منفی به این نتیجه برسیم که: ای وای برعکس ما زیاد شنیده ایم از مادران که گلایه دارند از فعالیت بیش از اندازه کلیه و روده کودکان نوپایشان به خصوص در مهمانیها و مسافرتها و ...... برعکس ما ما مدام باید با این تنبل خانوممان کلنجار برویم و...
-
16+
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 11:29
برعکس بودن زیاد در کار و بارمان پیداست زیاد پیش میاید که در زمینه هایی مثبت یا منفی به این نتیجه برسیم که: ای وای برعکس ما زیاد شنیده ایم از مادران که گلایه دارند از فعالیت بیش از اندازه کلیه و روده کودکان نوپایشان به خصوص در مهمانیها و مسافرتها و ...... برعکس ما ما مدام باید با این تنبل خانوممان کلنجار برویم و...
-
فصل اول
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 09:01
-
بستنی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 09:18
به خاطر سرمای هوا و بیماریهای پی در پی تو محرومیت شدید بستنی به سر میبره. دیروز ظاهرا تو مهدشون حرف از بستنی بوده خانم مربیشون گفته که ماماناتون تو خونه هم میتونن با شیر بستنی درست کنن. این"شیر" واسش ملکه شده بود و از وقتی اومد اول پرسید شیر داریم و وقتی جواب مثبت شنید گفت که بیا بستنی درست کنیم (انگار که...
-
مادر خیابانی
شنبه 28 دیماه سال 1392 11:35
دیشب نمیخوابید همه ذخیره های قصه هام رو هم ریختم روی دایره باز نخوابید دیگه ناراحت شدم از دستش میخواستم از اتاقش بیام بیرون یه کم بغض تصنعی کرده و میگه: میخوام برم یه خونه دیگه، بچه یه خانم مهربون دیگه بشم میگم: کی حاضره قبول کنه مامان تو بشه؟ میگه: یه خانم خیلی مهربون میگم: از کجا میخوای پیداش کنی میگه: میرم از تو...
-
سه سال و هفت ماه
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 14:23
پایان سه سال و هفت ماهگی دخترک مصادف شد با بیماری سه نفریمان که ارمغان ثنا خانم از مهد میباشد و البته بسی مسرور از اینکه توانسته آنقدر مامان بابایش رو ببوسد که آنها را هم به جرگه بیماران عزیز سهل العلاج بپیونداند. فعلا که بابای مهربان پرستار صبح هایش است و مامان خسته همبازی بعداز ظهرهایش تا ببینیم حق تعالی کی شفای...
-
امان از گرسنگی
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 09:25
قانون وضع نموده ایم که خوراکی مختص بیرون از خانه باشد مثلا زمانهایی که بابای عزیز به مهد میبردش آن هم برخی روزها و یا روزهایی که با من به باشگاه می آید جهت ساکت ماندن و به عبارتی باج دادن خلاصه اینکه مثل خیلی از والدین مهربان در منزل کارتنهای حاوی تغذیه های سراسر شکر و مواد نگهدارنده و لپ کلام ضرر نگاهداری نمینماییم...
-
سلام الله علیک یا رقیه بنت حسین بن علی
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 14:39
رسمه به والله همه جا ناز یتیم رو می خرند یتیم که بی تابی کنه براش عروسک می برند اما بگم ز شامی ها با ماها خیلی فرق دارند یتیم که بی تابی کنه سر باباش رو می برن
-
مهربانی میکنی یادم دهی هر آنچه زیباست.....
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 09:06
ثنا: مامان امروز توی مهد یکی از بچه ها واسه ساعت تغذیه تخم مرغ آب پز آورده بود من: میخوای واست بپزم بزارم تو ظرفت ببری ثنا(با خوشحالی زایدالوصف): آره. بزار بیست و چهارساعت بعد من: ثنا تخم مرغ امروز رو خوردی؟ خوب بود؟ ثنا: آره مامان خیلیییی خوشمزه بود من: میخوای یدونه بپزم فردا ببری با خودت؟ ثنا(با صدای کمی بلند و کمی...
-
سه سال و نیمگی
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 10:46
اینبار برعکس همیشه اول عکسا رو گذاشتم که البته متعلق به دو ماه گذشته است خاطره نوشت باشه برای بعد دخمل محجبه من در حال تامین نیاز اعتیادی هنوز لوازم گرمایشی رو راه ننداخته بودیم که خانم اینجوری داشت خودش رو گرم میکرد عافیت باشه گلم نگیر نگیر وایسا بخندم آهااااااااااااااااااااااااااااااااااا شال و کلاهش رو تازه تموم...
-
پایان سه سال و پنج ماهگی
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 09:07
۱- اعتیاد شدیدش به بازیهای کامپیوتر و موبایل حسابی ناراحت کننده شده واسم. نمیدونم چی شد چجوری شد یکدفعه اینجوری شده ولی خب شده دیگه. یعنی بر پدر و مادر اینترنت صلوات که باعث و بانی شد من الان در خدمتتون باشم و ثنا هم سایتهای بازی آنلاین بهش مزه بده و ...... هیییییییییی روزگاری داریم باهاش 2- روزهای خوبی با دوستاش داره...
-
سه سال و چهار ماه
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 11:24
بازم تا چشم روی هم گذاشتم یک ماهگرد دیگه از زندگی دختر نازنینم گذشت. با وجودی که حس میکنم تغییرات درش به شدت قبل نیست و با آهنگ کندتری داره رفتارها و منشهاش تغییر میکنم ولی در مورد احساساتش نمیتونم این نظر رو قاطعانه بدم.... دخترک ناز من شدیدا از نداشتن خواهر و برادر ابراز ناراحتی میکنه و هر وقت بهش میگم واسه هر کی...
-
خدا جونممممممممممم مرسیییییییییییییییییییی
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 11:49
ثنای گلم اینجا نوشتم تا یدونه از آرزوهای بزرگ مامانت یه روزی آرزوی تو هم بشه (البته اگه خودت خواستی) مامانت همیشه دلش میخواست همت کنه و تنبلی بزاره کنار و سر کیسه رو شل کنه و همه کتابای شهید مطهری عزیز رو بخونه. خیلی اتفاقی گذرش به اینجا افتاد http://www.motahari.ir/?a=portal.announcement.id&id=663 همه کتابهای...
-
سه سال و سه ماه تمام
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 11:06
اولین باریه که یه ماهگرد از خاطرات ثنا جا میمونه یعنی دوتایکی شد خب دیگه ثنا تو دو ماه گذشته بهش خوش گذشت به چند دلیل اولیش اینکه مامانش یک ماه کامل تعطیل بود و تو خونه کنارش بود دوم اینکه روزهای زیادی علی پیشش بود سوم اینکه بیشتر و بیشتر اجازه داشت با دوستاش بازی کنه چون منم اینجوری به کارهای خونه که الحق تو تعطیلات...
-
زهره و زهرا
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 11:54
روزه داری و ساعت کاری کم و بعداز ظهرهای طولانی با ثنا توی خونه که حوصله اش سر میره و گاهی میره با قلدری تمام دخترای واحد روبرویی رو میاره باهاشون بازی میکنه و البته خودش هیچ جا جز خونه خودمون آرامش نداره. دوسه روز پیش با هم تو یکی از این بعداز ظهرهای طولانی که دوستاش ممنوع الورود بودن نشستیم پای تلویزیون و یدفعه یه...
-
اولین ماهگرد بعد از سه سالگی
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 08:31
سه سال و یکماه و یه مامان بی حوصله که اصلا نوشتنش نمیاد و عکسای زیاد قشنگی از اینماه نداره ثنایی که اینروزا با دخترای همسایه جدید یعنی ستایش و ریحانه روزهاش رو میگذرونه البته بعد از اینکه از مهد میریم خونه. به کبوتراش میرسه که توراهی هم دارن. واسه باباش هزار هزار تا دختر خوبیه. در مورد دستشویی به مامانش غلبه کرد و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 10:50
دور روزه که ثنا گلوش چرک داره. دست گل مامانش هستش. پنج شنبه بردمش بیرون کار داشتم تو ماشین عرق کرد بعد که کارمون تموم شد رفتیم پارک و هوای شهر ما هم که آقا دزده .... خلاصه اینکه بعد دو روز تب شدید امروز رفته مهد شب اول که تب داشت خیلی هزیون میگفت تو خواب تمام شب رو داشت با سی دی هاش سر میکرد و صبح هم خواب خواب برگشته...
-
میلادت ای عزیزتر از جان خجسته باد
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 09:46
پنج روزه که از تولد سه سالگی عزیز دلم میگذره دلم میخواد الهی شکر آخر رو همین اول بگم چهارمین سال از زندگی ثنای من آغاز شد امسال هم نشد که جشن مفصلی براش بگیریم باز هم جشن سه نفری قرار بود بگیریم که نهایت ختم به پنج نفری شد(دائی حسین و حسین خاله رسیدن اتفاقی) به طرز عجیبی امسال هم کیکش قرمز شد کیک سال اول تولدش یه...
-
تغییر نام
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 09:03
میگه که منو صدا نکنید ثنا! اسم من شبنمه!!!!!!!!!!!!!
-
پایان سی و پنج ماهگی
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 12:07
سی و پنج ماهش تموم شد . . . . کر شدیم خیلی داد میزنه خیلی صداش بلند شده ارمغان آغازین مهد کودکه انگار اونجا صدا به صدا نمیرسه مجبوره داد بزنه تو خونه هم همین رویه رو در پیش گرفته و اما ادامه ماجرای شیرین مهد کودک: سه روز اول رو که با اشتیاق رفت هفته دوم روز اول که از خواب پاشد انگار به باباش گفته مهد نمیام بدون هیچ...