-
مشهد نامه
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 09:29
دلم میخواست خاطره مشهد رو جدای ماه نوشت ها بنویسم هر چند عکساش رو میذارم واسه پست ماه سی و پنجم 14 فروردین عازم شدیم. من و ثنا و بابامهدی به همراه دائی حسین و دائی رسول که حالا حالاها خیال رفتن سر کلاسای دانشگاه رو نداشتن و واسه همین دعوت ما رو یعنی دعوت بابا مهدی رو که دوست داشت رفیق داشته باشه رو قبول کردن و باهامون...
-
مهد کودک
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 10:46
دیروز از مشهد برگشتیم امروز رفتی مهد خدا پشت و پناهت از امام رضا خواستم که یه مهدی بفرستدت که سراسر واست خوبی و شادی باشه نمیتونم بگم نگران نیستم الان زنگ زدم مربیت راضی بود و میگفت فعلا خوبه یه ساعت دیگه میام دنبالت
-
ادامه عکسای ماه سی و چهارم
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 11:31
-
شروع سال جدید و پایان سی و چهار ماهگی ثنا
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 11:24
شاید لازم بود واسه شروع سال یه پست واسه دختر گلم میذاشتم اما پرمشغلگی روزای اول سال مانع شد. در هر صورت سومین عیدنوروزیه که ثنای گلم کنارمون هست و از این بابت خیلی خوشحالم ثنای من روزای خوبی رو داره پشت سر میزاره. تعطیلی مامان کارمندش تو روزای اول و ساعت کم کاری تو روزای بعد و کم مشغلگی باباش به همراه دیدن آدمایی که...
-
ادامه عکسای ماه سی و چهارم
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 11:08
-
میان برگ
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 10:26
داریم غذا میخوریم غذای دهانت رو قورت میدی و میگی: مامان من با دهن پر حرف نمیزنم. آدم نباید وقتی دهنش پره حرف بزنه میگم: آفرین دختر گلم با چهره براق شده و خیلی سریع و با عجله میگی: چی مامان چی گفتی ها؟ . ای وروجک میخواستی مچ منو موقع حرف زدن با دهن پر بگیری؟ زیاد با خودت آواز میخونی آوازای ساختگی گاهی وسطشون به مداحی...
-
پایان سی و سه ماهگی ثنای HI TECH
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 09:21
پست با چندین روز تاخیر داره ثبت میشه از این بابت شرمنده و چرا ثنای HI TECH؟ دلیلش اینه که کمی تا قسمتی به ویندوز مسلط شده همچین باحال میگه برم تو مای کامپیوتر که غش میکنم واسش. (راست کلیک میکنم- اپن- چپ کلیک) البته و صد البته با موس انگشتی لب تاپا نه با موس PC روی موبایل من هم که به طور کامل تسلط داره یه کم اذیت میکنه...
-
پایان سی و دو ماهگی ..... چرا؟
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 14:50
عنوان پست سوال خاصی رو مد نظر نداره. اشاره داره یه کلمه ای که اینروزا پرنسس من زیاد ازش استفاده میکنه چرا؟ اونم با لفظ زیبای"چیلا؟" انگار همه چیز و همه حرفی واسش سواله. داره راز و رمز کائنات رو کشف میکنه. هر چیزی که میشنوه هی با خودش تکرار میکنه. زیاد داره فکر میکنه و با خودش هم حرف میزنه گاهی. یه اتفاق خیلی...
-
سی و یکماه تمام
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 11:03
سی یکمین ماه زندگی ثناجونم هم خاطرات بد و خوب داشت. بده رو گذاشتم آخر از همه بتعریفم اما خاطرات خوبش یه روز تو ماشین یه زیرانداز که مال بچگیهاش بود و از تو خونه با خودش آورده بودش رو داشت روی صندلی صاف میکرد و واسه خودش روش جای نشستن درست میکرد بهش گفتم مامان داری چیکار میکنی گفتش که دارم بنشینه درست میکنم یه شب هم...
-
سی ماه تمام
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 10:08
بده اگه آدم از یه ماه زندگی دخترش خاطره زیادی نداشته باشه؟ یه شب فقط یادمه میخواستیم بریم جایی مهمونی شروع کرد به درآوردن لباساش و گفت خودم میرم لباس از کمد میارم و میپوشم در واقع میخواست خودش به سلیقه خودش تیپ بزنه منم رفتم سر نماز و میشنیدم که لباسا رو یکی یکی میاره به تنهایی یا به کمک باباش میپوشه نمازم که تموم شد...
-
علی اصغر حسین ........ نو گل پرپر حسین
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 14:01
تیرنگذاشت که یک جمله به اخربرسد هیچ کس حدس نمیزدکه چنین سربرسد پدرش چیزه زیادی که نمیخواست فرات یک .دوقطره ضرری داشت به اصغربرسد؟؟
-
پایان بیست و نه ماهگی
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 10:15
بیست و نه ماهش هم تموم شد بزرگ شده، خیلی میفهمه، خیلی انرژی داره، تو خرید وسایلش سلیقه هاش رو اعمال میکنه، خاطره تعریف میکنه، از علائقش میگه موبایل من که زنگ میزنه میدوئه میره زود دکمه پاسخ رو میزنه و جواب میده تا من برسم. یه روز داشتم جارو برقی میکشیدم اصلا حواسم نبود که یدفعه خانم مثل آدم بزرگا از تو اتاق گوشی به...
-
ثنا قهرمان
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 11:13
دیروز اولین جلسه باشگاه بودش ثنا رو با خودم بردم باشگاه همینجا تو محل کار خودمون هست و بعد از تموم شدن کارم بود که بابائی ثنا رو آورد پیشم و خودش رفت و منو ثنا با هم رفتیم سالن، فکر میکردم ایروبیک باشه ولی مثل اینکه این ترم آمادگی جسمانی تشکیل دادن ولی خب تمریناش خیلی فرق نمیکرد فقط یه سری اعمال شاقه که قبلا تو...
-
سلام ای ناله بارون
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 10:24
دیشب داشتم میخوابوندمش باز دوباره شیطنت اومده بود سراغش، یه کلماتی رو با خودش زمزمه میکرد: یه بی نشونم تو.... سلام روزای تلخ من....... تکه هایی از آهنگ ناله بارون فریدون اسرایی بود که بابائی دوست داره و همیشه تو ماشینش روشنه ذوق کردم که دخترم"یه قسمتایی" از آهنگ رو حفظ کرده بود و خودم شروع کردم به زمزمه که...
-
بلاخانم
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 14:52
شب اومدم تو اتاقش بخوابونمش بهش میگم بیا کنارم دراز بکش میاد ولی سرشو فرو میکنه تو بالش میگم این چه کاریه؟ میگه: آخه دهنت بوی خمیر دندون میده یه روز عصر اومده میگه مامان بریم تو اتاقم میگم واسه چی میگه کارتون بزار الان وقت تام و جری امه!!!!!!!!! اونقدم قشنگ تلفظ میکنه
-
عروس و داماد
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 10:42
تمام بعد از ظهر دیروز رو یه چادر روی سرش کشیده میگه من عروسم و به من هم میگه مامان بیا مثلا تو داماد من باش
-
عکسای پست قبل(دو و چهار)
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 15:08
ماه بیست و هشتم ثناخانم به روایت تصویر: یه بار دیگه تو محل کار مامان خانمی که تازه از آرایشگاه اومده تماشای تمام وقت کارتون زیبا بیا تو هم دراز بکش کارتون ببینیم مامان خوابم میاد واسه چی از خواب بعداز ظهر به زور میخوای بیدارم کنی ثنا خانم تو عروسی و با لباسی که مامانی واسش دوخته حالا یه کم برقص دختر گلم ای جیگرتو عزیز...
-
دو و چهار
شنبه 8 مهرماه سال 1391 10:36
بی مقدمه میخوام از روزمره های بیست و هشتمین ماه زندگیت واسه خودت بگم که بعدا بخونی و بخندی خودت یاد گرفتی سی دی رو میذاری تو دی وی دی و روشنش میکنی، بهت یاد دادم که سی دیی که روش عکس کارتون نباشه رو نباید ببینی و مال مامان باباست از کارتونایی که میبینی دیالوگاش رو یاد میگیری. جملاتی مثل مچکرم خدا مرگم بده خدافظ بدبختا...
-
دو سال و سه ماه گذشت دختر خانم رفیق باز
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 10:08
(از اینکه این پس زیادی طولانی شده ) بیست و هفت ماه از قدم گذاشتن ثنا روی این کره خاکی گذشت بیست و هفت ماهه که همه جوره عاشقتم . . بیشتر از یه هفته است که از پایان ماه مبارک میگذره. خدا رو شکر که امسال هم عمرمون به دنیا بود و تونستیم مهمون معبودمون بشیم هفته آخر تعطیلات رو با ثنا در جوار خانواده محترمم بودم و واقعا از...
-
دو و دو
شنبه 7 مردادماه سال 1391 22:18
دوسال گذشت به اضافه دو ماه ثنا من دوساله شده به اضافه دو ماهه روزه خوار محترم منزل ما در طول روز تا میاد چیزی بخوره از من میپرسه مامان الله نگفته تو بخوری و منم بردمش حموم کلی بهش التماس کردم که اجازه بده سرش رو شامپو بزنم دوش رو گرفتم روی سرش داد میزنه میگه منو کشتتتتتتتتتتتتتتتتتت مدتی تعطیلم و تو خونه باهاش اوقاتم...
-
دو سال و یکماه
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 14:21
امروز یکماه از دومین سال بدنیا اومدن دختر گلم گذشت. چیز خاصی که اینروزا خوشحالمون کرده اینه که دخترکم دیگه واسه همیشه از پوشک راحت شد و یه مرحله دیگه از خانم شدنش رو دیدیم. ماشاء الله دختر تمیز و حرف گوش کنی هم هست. خدا رو شکر دختر بلبل زبونی که عجیب انرژی داره واسه بازیگوشی و شادی من که گاهی اوقات واقعا کم میارم هجده...
-
روزی که کارمند شدم
شنبه 3 تیرماه سال 1391 08:46
دو سه روز پیش بود که صبح از خواب پاشدم و با مامانم اومدم سر کار(به دلایلی) خوش گذشت عکسام رو ببینید ولی به مامان فکر نکنم خوش گذشته باشه ها مراتب تعجبم از باز شدن اتوماتیک در میز کار مامانم بعد از ورود من بعنوان کارمند افتخاری و بالاخره خوابم برد
-
دوستانی از جنس دل
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 12:43
صبح روز یکشنبه 28 خرداد ماه یکهزار و سیصد و نودو یک شمسی به همراه ثنا زود از خواب بیدار شده و آماده شدیم که بار سفر بندیم. کجا؟ دیدار دوستانی که به خوبی میشناختمشان با دردهایشان درد کشیدم و با لبخندشان قهقه زدم وجهی مشترک داشتیم و آن هم فرزندانی که در یک ماه از هزاران ماه شمسی پا به دنیا نهاده بودند هنگام بیماری...
-
القصه
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 14:23
-
جشن تولد دو سالگی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 08:53
دیشب یه جشن سه نفری گرفتیم. بابائی که اومد ثنا زود آماده شد و باهاش رفتن یک ساعت گشتن یدونه از این کیک آماده ها گرفتن که اتفاقا خیلی خشگل بود بعد اومدن و سه تایی با هم جشنیدیم و کلی به ثنا خوش گذشت به همین سادگی به همین خوشمزگی اونقدر واسه خودش دست زد و تولد مبارک گفت که حسابی خسته شد. این خانم که همیشه به زور باید...
-
دو سال تموم
شنبه 6 خردادماه سال 1391 12:49
ثنای منننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن گلممممممممممممممممممممممممممممممم جونمممممممممممممممممممممممممممممممم دلمممممممممممممممممممممممممممممممممم عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممم تو دو سال پیش دقیقا تو این روز و این ساعت قدم تو این دنیا گذاشتی. یه پنجشنبه تازه مامان صبحونه ام رو خورده بودم اصلا...
-
یک دو سه چهار اپیزود
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 12:57
تو و بابائی زودتر از من رسیدید خونه. اومدم تو پارکینگ، کارگرا مشغول بودن و پارک کردن خیلی سخت بود. بابائی در پنجره رو از بالا باز کرد و داد زد صبر کن من بیام و کارگرایی که بهم نگاهی انداختن و یحتمل تو دلشون گفتن: زنه دیگه رانندگی بلد نیست تو و بابات اومدید. در آسانسور که باز شد قبل از سلام گفتی: مامان ماشینو شکستی؟ من...
-
آب
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 12:17
دیشب بیرون از شهر جایی مهمون بودیم. بعد از شام راه افتادیم که برگردیم. اصلا حواسم نبود که آب توی ماشین نیست. حدود 20کیلومتر از مسیر مونده بود تو توی بغلم داشتی میخوابیدی ولی خیلی تشنه بودی چند بار گفتی آب ولی وسط اتوبان هیچ راهی نداشتم واسه پیدا کردن آب کم کم بیحال شدی و با همون آب آب گفتن خوابت برد توی بغلم بودی و...
-
نقی زیباترین نام جهان است
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 14:41
وبلاگ کودکانه من گنجایش این غم رو نداره غمی که به هر شیعه ای رواست از شنیدنش قالب تهی کنه هر چند سعی میکردم جز کودکی رنگ دیگه ای به این دفتر یادداشت ندم ولی قلبم اونقدر از وقاحت یک شیطان پرست پست به درد اومده که ننوشتن جز به فزونی این بار غم اثری نمیکنه هتاکی یک خوک نجس به ساحت مقدس ائمه معصومین اونقدر بر قلبم سنگینی...
-
بی لالایی
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 09:37
دیشب برای اولین بار توی این دوسال بعد از من و بابات خوابیدی یه کم حالم خوب نبود زود رفتم بخوابم به بابامهدی گفتم ثنا رو بخوابون میدونستم از پست برنمیاد فکر کنم یه نیم ساعتی گذشته بود که متوجه شدم داری مخ مخیش میکنی و خسته شده تو رو آورد پیش خودمون بخوابی بعد فهمیدم که خودش خوابش برده و تو هنوز بیداری. مثل کرم خزیدی...