-
کفش
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 09:05
-
علوس
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 12:35
دیروز عروسی دخترخاله بابائی بودش از صبح که بهت گفتیم شب میخوایم بریم عروسی منتظر بودی عصر که خواستی لباست رو بپوشی کلی از لباست ذوق کردی و زود رفتی به دائی حسین نشونش دادی و گفتی: خشگله؟ مجلس که تموم شد من تو ماشین بهت گفتم ثنا بریم خونمون بخوابیم با التماس گفتی: نه.... مامان..... بلیم علوس ببینیم.... با اصرار شما تا...
-
عکسای ماه بیست و سوم
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 09:09
اینم عکسای ماه بیست و سوم در حال دریافت انرژی مثبت از چادر نماز مامی دوربین و بده من بچه هام رو بخوابونم و دلی از عزا دربیارم خودم خوابیدم. بدون کمک مامان مامان صبح داشت میرفت سرکار دید من خشگل خوابیدم ازم عکس گرفت دوربین و دادم مامان گفتم از من و اسبم عکس بگیره بعد عکس رو به اسبم نشون دادم ماست خور حرفه ای و رفتیم...
-
ادامه عکسای ماه بیست و دوم
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 20:02
-
عکسای ماه بیست و دوم
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 19:59
با عرض معذرت عکسا با تاخیر اومدن من برم تا کتک نخوردم عصای دست مامی هر بلایی خواستند سر من آوردن این زینب و نیلوفر از راست: زینب، میکی موس، نیلوفر، ثنا یه بار دیگه مامی منو برد آرایشگاه و مداومت بر بساز و بفروشی این دخمل همسایمونه، اسمش ستایشه، هم معنی اسم خودم و از همه مهمتر اینکه این دخمله اسمش ثنا بود هم اسم خودم...
-
پایان بیست و سه ماهگی
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 13:34
تق تق تق داره میاد . . . . . تولد دو سالگی تو راهه . . . . ولی من هنوز نمیدونم چطور جشنی واسه این خانم گلمون بگیرم تعطیلات چند روز گذشته رو قم بودیم. یه سر هم رفتیم تا نیاسر و کاشان. خیلی خوش گذشت اگه منو نزنین باید بگم عکساش رو چند روز دیگه با عکسای ماه بیست و دوم یکجا میذارم. دیروز که داشتیم برمیگشتیم ثنا رفته بود...
-
پفیلا
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 09:39
* دیشب داشتم آشپزی میکردم دلم نمیخواست بیای تو آشپزخونه زیر دست و پای من ولو شی و مزاحمت ایجاد کنی واسه من و خطر واسه خودت. یه کم ذرت ریختم تو قابلمه و واست پفیلا درست کردم. آماده که شد نصفش رو ریختم توی یه سینی دادم دستت گفتم برو بیرون پیش جناب امپراطور که دارن تلویزیون میبینن بشین و با هم بخورید. زمانی گذشت و صدای...
-
مامان بابا منو کشت
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 09:14
دیروز بعد از ظهر خبطی فرمودیم و شما را با پدرتان- که به دلیل بیماری خانه نشین می باشند- تنها گذاشته و یک سر به W*C رفتیم. هنگام بازگشت تا در را باز نمودیم شما به مانند فانتوم به طرف ما آمده و با حالتی بین غم و ؟؟ گفتید: مامان بابا منو کشت جاننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/...
-
خانم خانما2
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 08:24
از اونجاییکه هوا کاملا بهاری و مطبوع هستش و ما دیگه هیچ بهانه ای در قبال پارک رفتن شما نداریم پس بنابراین بین یک تا سه بار در شبانه روز در بوستان جنب محل سکونت خود به سرگرم نمودن شما مشغول میباشیم و از این بابت که قبل از رفتن کفشهایمان را به جلوی درب ورودی منتقل نموده و جفت آماده پوشیدن مینمایید بسیار سپاسگذاریم خانم...
-
خانم خانما
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 09:05
پریروز تو مریض بودی و مرتب بالا میاوردی، بردمت دکتر ظاهرا یه ویروس جدید همه گیر اومده بود تو بدن نازت داروهات رو گرفتیم و آخرای شب بود که دیگه حالت خوب شد و دوباره شروع کردی به شیطنت و دیگه مطمئن شدم ازت. دیروز صبح پاشدم بیام سر کار که یه کم حس بدی داشتم با این وجود اومدم ولی تا پام رو گذاشتم تو اتاقم حالت تهوعم شروع...
-
بیست و دو ماه و دو روز
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 16:11
دو روز از پایان بیست و دوماهگی ثنا خانم گذشته و چون مسافرت بودیم یه کم پست رو دیرتر گذاشتم. فصل زیبای بهاره و چند روزی رو تو طبیعت زیبای رامسر بودیم. واقعا خوش گذشت. ثنا رو واسه اولین بار بردم آبگرم و در واقع اولین باری بود که میبردمش تو استخر اولش میترسیدم ولی بعد که توی آب بغلش کردم دیدم خیلی سبکه و خودش هم همکاری...
-
عیدت مبارک گلم
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 19:48
اولین روز از سال 91 رو پشت سر گذاشتیم و تو دومین بهارت رو داری تجربه میکنی. بهت تبریک میگم این فصل زیبا رو عزیزم. موقع سال تحویل که خواب بودی و با زور و چماق هم نشد بیدارت کنیم. فقط تونستم بهترینها رو برات آرزو کنم
-
A Separation
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 22:34
-
.....(رمز همون رمز بیوگرافیه)
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 11:14
-
ثنا نگو یه دست گل
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 10:21
چند روزه که تو موبایلم کلیپ (توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود) رو ریختم و ثنا هم مدام داره نگاش میکنه و اما بازتابش تو زندگی ما: از ناخن گیر و ناخن گرفتن خیلی بدش میومد ولی پریشب در یک اقدام غافلگیرانه خودش بهم گفت مامان ناخن اومده بلو ناخن گیل بیال!!!!!!!!!!!!!!!!!! هم ناخنای دستش و هم پاش رو گرفتم دیروز هم به دستای...
-
بیست و یک ماه
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 08:50
کم کم داره از راه میرسه صداش میاد بوی خوبش میاد خاطره هاش زنده میشه . . . بهار دیگهههههههههههه. ماهی که بوی تولد داره واسمون آخرین ماهگرد ثنای من تو سال 90 امروزه بیست و یکمین ماه از زندگی قشنگش صبح رفتم تو اتاقش بهش سر بزنم دیدم دمر خوابیده و سرش به دیواره تختشه. خواستم جابجاش کنم راحت تر بخوابه ولی یه لحظه فکر کردم...
-
نوش جون قبول باشه
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 13:21
ثنا: مامان نماز خوندی من: آره عزیزم ثنا: نوش جون من:(به زور خنده ام رو نگه میدارم) ثنا بعد از غذاخوردن میگن نوش جون بعد نماز میگن قبول باشه ثنا: قبول باشه. قبول باشه. قب..... داره اونقدر تکرار میکنه که خوب یاد بگیره
-
تعطیلی یک پروژه
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 13:50
فعلا آموزشهای دبلیو سی به علت لجبازی بیش ازحد جنابعالی در امر ..... تا اطلاع ثانوی تعطیل میگردد. شاید به قول دوستان نی نی سایتی چون هوا سرد هستش دستشویی رو دوست نداری و با اینکه اطلاع میدی .... رو ولی تا میام ببرمت دستشوئی جیغ میزنی که: نههههههه همینجا میکنم به دلیل حفظ احترام و آبروی یک نی نی پاستوریزه این پست فاقد...
-
پایان بیست ماهگی و لالا استقلال
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 09:15
پست حاضر هیچ ارتباطی به استقلال قهرمان ندارد پست حاضر به هیچ وجه در جهت کوبیدن پرسپولیس همیشه سوراخ نمی باشد پست حاضر هیچ ارتباطی به قراردادهای کمتر یا بیشتر از بیست ماهه ی بازیکنان درویش مسلک و پاک سیرت و ..... فوتبال این مرز و بوم ندارد. این پست فقط و فقط گویای این میباشد که ثناخانم ما بالاخره بعد از ماهها مخ زنی از...
-
آقا......... بستنی بده ثنا..............
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 09:25
دیشب تو آشپزخونه مشغول بودم، تو هم داشتی با خودت بازی میکردی و حرف میزدی، تو رویا بودی با خودت میگفتی آقا........................... بستنی بده ثنا...........................بعد ژست خرید رو میگرفتی و مثلا بستنی رو ازش گرفتی و ...... یاد حدود 4 سال پیش افتادم که دقیقا همین جمله ها رو یه شب از زبون علی کوچولو پسرخاله ات...
-
بدون عنوان
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 13:56
تو پمپ بنزینیم.بهم میگی مامان این چیه؟ میگم ثنا ما غذا میخوریم ماشین بنزین میخوره یه کم مکث میکنی و بعد میگی: اینجولی خ خ خ خ خ بعد من میغشم از خنده حالا چند روزه که هی ازت میپرسم ثنا ماشین چجوری بنزین میخوره و تو میگی:خ خ خ بعد دو تایی با هم میغشیم رفتیم خونه خاله صبورا(مامان زهرا و پارسا...
-
علیییییییییییییییییییی
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 09:46
دیشب قبل از اینکه بابائی بیاد خونه ثنا خل شده بود و بلند بلند علی رو صدا میکرد فکر کنید بلند میگفت علییییییییییی علیییییییییییی علیییییییییییییییییی گوشی رو ورداشتم زنگ زدم به خاله زینبش و گفتم علی رو صدا کن بیاد دخترم هواشو کرد. اونم گفت یعنی چی خانم دخترت رو جمع کن و ..... و خلاصه این دو تا که یه یکماهی هست همدیگر...
-
نوزده ماهگی ثناخانم
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 10:24
سلام به دختر گل و حرف گوش کن مامان دیروز نوزده ماهت تموم شد و قدم گذاشتی تو بیستمین ماه از زندگیت. این یعنی چی؟ یعنی دیگه داری واسه خودت خانمی میشی. خب از رفتارهات هم که این چیزا کاملا معلومه. اکثر جملات و کلمه ها رو بدون نقص ادا میکنی و خوب تو حرف زدن پیشرفت کردی. پرحرف هستی در حد طوطی. وقتی چیزی واست ناشناخته است...
-
ببخشید دخترم ولی واقعا خسته ام
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 11:00
میدونم که تو زیباترین و بهترین هدیه ای هستی که خدا تا حالا بهم داده میدونم باید داشتنت رو قدر بدونم و شکر گزار باشم و هستم. خیلی میدونم بیشتر از همه "مادر" واسه شما وروجکها خواستنیه و بهش احتیاج دارید اما... اما... اما... . . . دلم یه بعد از ظهر آروم میخواد با یه استراحت بی دردسر دلم یه روز تعطیل عالی میخواد...
-
ثنای پیشگو و قاری قرآن
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:38
دیشب میخواستیم بریم خونه دائی مصطفی(دائی بابائی). تو ماشین نشسته بودیم به همراه مامان و بابای علی کوچولو و مامان جون ثنا. نزدیک خونه دائی که رسیدیم متوجه شدیم ثنا داره با خودش حرف میزنه. خوب که دقت کردیم دیدیم داره میگه: مصطفی نیییییییییییست، مصطفی نییییییییییییییییست. جلوی در خونشون پارک کردیم و با ذوق پیاده شدیم و...
-
بالاخره رسیدی به یکسال و نیم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 10:32
سلام دخترگلی من دقیقا یکسال پیش یه همچین روزی، روزی که شش ماهت تموم شد واسه اولین روز چندین و چند ساعت از هم جدا شدیم و بعد از شش ماه مرخصی(اونم چه مرخصیی) مامان اومدم سرکار. دقیقا یادمه ساعت به ساعت زنگ میزدم خونه و حالت رو از مامان جونت جویا میشدم. خیلی تو دلم غوغا بودم، بهت عادت کرده بودم. بعداز ظهر که اومدم پیشت...
-
سفرنامه ثناخسرو
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 11:14
مستحضر بودید که هفته پیش سه شنبه به مناسبت عید غدیر تعطیل بود. مامانم از خداخواسته چهارشنبه رو مرخصی گرفت بعدش مخ بابای ذ......ز........ رو زد و با مامان جون(مامان بابایی) دست به یکی کردیم و رفتیم قم خونه علی اینا وای که چقدر به من خوش گذشت. کلا تو فامیل دو طرف من و علی تنها نوه ها هستیم و واسه همین خیلی واسه هم غش...
-
مکالمه های جدید
شنبه 21 آبانماه سال 1390 08:55
من: ببعی میگه ثنا: بع بع من: دنبه داری ثنا: نه نه من: عمو زنجیرباف ثنا: بعله من: زنجیر منو بافتی ثنا:بعله من: پشت کوه انداختی ثنا: بعله من: بابا اومده ثنا:چی چی یاموده(چی چی آورده) من: نخود و کشمیش ثنا: با صدا پیشی من و ثنا با هم: میو میو میو دوتاش هم بدون شرح
-
مکالمه های من و دخملی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:48
من: دختر مامان کیه ثنا: ثنااااااااااااائه من: عسل مامان کیه ثنا: ثناااااااااااائه من: ناناز مامان کیه ثنا: ثناااااااااااائه من: جیگر مامان کیه ثنا: ثناااااااااااائه و این داستان ادامه دارد
-
هورا هفده ماهه شدم
شنبه 7 آبانماه سال 1390 09:05
الوووووووو....................... دلام..................... خوبی این کلماتی است که این روزها تو خونه ما زیاد شنیده میشه. دخترک مامان در آستانه هجدهمین ماه زندگیش کنترل تلویزیون، لنگه دنپایی مامان، مهر جانماز و خلاصه هر چیزی که شبیه تلفن باشه رو میذاره توی گوشش و این کلمات رو میگه. یه کوچولو سرماخورده، شهر ما هم که هوا...